یافتن پست: #تو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بهشت اونقدرم که میگن خوب نیست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فکرکن دورتادورت پیغمبرانشستن آدم اصن روش نمیشه پاشودرازکنه چه برسه به اینکه بخواد به حوریا نگاه کنه وااااالاه
تو به گناهات ادامه بده
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:42
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو تاکسی نشسته بودیم یارو داشت سیگار میکشید،

بهش گفتم: هیچ میدونی 30 درصد ضررش به تو میرسه 70 درصدش به من؟؟؟؟

گفت: خب بیا تو بکش :|

جنبه ی اطلاعات نداشت اصن :|
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:20
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
طرف فامیلیش "خبردار" بوده! میره سربازی، هر وقت فرمانده میگفته:
خبردار
یارو دست بلند میکرد میگفته: حاضر قربان!
فرمانده هم بهش میگفته:
احمق با تو نبودم! یعنی صاف بایست!
یه روز یک هیأت نظامی قرار شد بیان بازدید!
فرمانده پیش خودش فکر کرد که این سربازه آبروشو میبره به همین خاطر بهش یک ماه مرخصی داد.
وقتی هیأت بازدید کننده اومدند فرمانده بلند گفت: خبردار
همه سربازا داد زدند: رفته مرخصی قربان
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:05
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میدونید چرا لب گوسفند تو كله پاچه نیست ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خدایییش اگه بود روت میشد به كله پاچه فروش بگی آقا یه لب بده ؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:03
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سلامتیه نسل من که خسته شد از بس
دزدکی دوست داشت...
دزدکی زنگ زد...
دزدکی زیر پتو اس م اس بازی کرد...
دزدکی عاشق شد...
دزدکی بوسید...
دزدکی حرف زد...
دزدکی در آغوش گرفت...
دزدکی عشق بازی کرد...
و دزدکی اشک ریخت...
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:58
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پدر مسن همراه پسرش در اتوبوس نشسته بودند که کنار آنها یک زوج جوان بود. اتوبوس که حرکت کرد پسر 25ساله رو به پدرش کرد و گفت: ببین پدر درخت ها با ما حرکت میکنند!
زوج جوان کنجکاو شدند که جوان چرا اینطوریه. بعد از مدتی دوباره پسر رو به پدرش کردو گفت: پدر خانه هاهم با ما حرکت میکنند!
زوج جوان بسیار کنجکاو بودند که پسر دست خود را از پنجره بیرون برد و قطره ای باران رو دستش چکید. بعد رو به پدرش کردو گفت: پدر باران روی دست من چکید و پدر لبخندی به او زد!
زوج جوان که دیگر طاقت نداشتند رو به پدر کردندو گفتند: آیا پسر شما تازه بینایی خود را بدست اورده ؟؟؟
پدر گفت نه اون مال فیلماس! !!
پسر من واقعا اسکله :|=))
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻝ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ
ﺑﻌﺪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ۲۶
ﺳﺎﻟﻢ ﺍﺯ….
ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ
ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺟﻮﺍﺑﻤﻮ
ﺑﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ!!!
ﻣﻠﺖ ﺗﺤﺖ ﻓﺸﺎﺭﻥ ﺑﺨﺪﺍ
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:44
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سالهای متمادیه برام سواله

واقعاً… ، توکه با عشوه گری، از همه دل میبری ، منو شیدا میکنی ، چرا

نمی رقصی ؟؟؟؟

مشکلت دقیقاً چیه ؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:21
yagmur
yagmur
گاهی دلم میخواهد عروسکی بودم ...

از همان عروسک هایی که 


تو با تمام وجودت به آغوشت میکشی ....


کاش من هم عروسکی بودم 


تا لا اقل یک بار گرمای آغوشت را حس میکردم ....

دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 03:09
+3
yagmur
yagmur
گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری

تا لبخند رو به لبای یکی هدیه کنی 


گاهی میتونی با یه کار کوچیک همون لبخند رو بکاری رو لباش 


گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی 


اون وقت خدا هم میخنده 


گاهی از خودت بگذر ... فقط گاهی ...



برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 02:43
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ