♥ نگار ♥
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت…
♥ نگار ♥
یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم و وختی میرم شوهرم میا خونه عربده بکشه عیاااااال! بعد منم خودم برم کمربندو بیارم بگم عاغامون بگیر بزن سیاهو کبودم کن ، تو نزنی کی بزنه ؟؟؟
بعد اونم بكه پاشو ضعیفههههه شووووما تاج سره مایییییی …
بجانه خودم یك كیفی میده لامصب
♥ نگار ♥
نمونه یک شوهر نفهم:
زن :سردمه
مرد :پاشو یه چیزی بپوش
زن :نه، خیلی سرده
مرد :یه پتو بیار جلوی بخاری بنداز رو خودت
زن :نه، اونجوری هم فایده نداره. خونه پدرم که بودم موقع سرما مامانم منو بغل میکرد
مرد :همین مونده تا آخر زمستون [!] بیاریم خونمون!
♥ نگار ♥
بچه که بودم یه بار مامانم خواست منو تنبیه مدرن کنه
منو تو انباری زندونی کرد منم اون تو شروع کردم به آواز خواندن با صدای بلند
یهو دیدم در باز شد مامانم با لوله جاروبرقی اومد دوباره منو تنبیه سنتی کرد!