♥ نگار ♥
حقیقت آن بود
همانقدر که توانستیم کسی را خوشحال کنیم
به همان اندازه تنها ماندیم.
" جمال ثریا "
♥ نگار ♥
هرگز نمی توانی سن یک زن را از او بپرسی !
چرا که او هم نمی داند ؛
سنش با شب هایی که بغض کرده و گریسته چقدر است ...
♥ نگار ♥
وقتی ی پسر خوب دیدی که مناسب ازدواجه مثل قیر شو و بهش بچسب....
از نصایح مادر بزرگم به من ...
♥ نگار ♥
آدمها آنقدر زود عوض می شوند
آنقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها،
فاصله افتاده است!
" زویا پیرزاد / چراغ ها را من خاموش می کنم "
♥ نگار ♥
دیشب داشتیم افطاری نذری پخش میکردیم
یه پیرزنه اومد گفت : خیر از جوونیت ببینی , پیر شی ننه , یه غذا به من بده.
گفتم : مادر جان ! غذا تموم شده
گفت : خدا بزنه به کمرت , به حق ابالفضل , تیکه تیکه شی , بری زیر تریلی به حق پنج تن. ایشالا جنازه تو از تو جوب جمع کنن....
دیدم داره خاندانمو به باد میده , رفتم یه غذا براش خریدم دادم بهش.
گفت : پسرم ایشالا هر چی از خدا میخوای , خدا بهت بده!!!!!!!
یعنی دکمه خاموش,روشن دعا و نفرینش به شیکمش وصل بود.
♥ نگار ♥
من فقط داشتم از اینجا رد میشم
تورو خدا منوو کپی نکنید!
1394/04/7 - 18:48استغفرله
چیرا
1394/04/7 - 18:52حالا
1394/04/7 - 19:00