قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید چین های صورت معصومم را اتو
دشت پژمرده وغمگین آهوان چشمانم را رفو
وگیسوان برفی ام را با سرعت نور
زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم
قرار است که تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید باطری نو برای سمعکم بگذارم
و یک عصای نامریی از جنس
گل حسرت در دست بگیرم
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید به جبران کافه های نرفته
گیلاسهای بهم نخورده
بوسه های کال بر زمین افتاده
تو را حتی برای یک نفس از باقیمانده عمرم
صد زلیخا دیوانه شوم
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم
از عروس ماهی ها پس بگیرم
آدما ، آدما از جنس برگند ، گاهی سبزند ، گاهی پائیزن و زردند . زمستون دیده نمیشن . تابستون سایبون سبزند . آدما خیلی قشنگن . حیف که هر لحظه یه رنگند .
امشب بر آستان تو سائیده ام سری وا کرده ام به سمت تو
درهای دیگری درهای دیگری
همه از جنس آسمان شاید شبیه ماه از این کوچه بگذری
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که دريا جد تو
در يک تباني ماهي بيچاره را در تور ماهي گير گم کرده
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که گل در عقد زنبور است ولي از يک طرف
سوداي بلبل يک طرف خال لب پروانه را هم دوست ميدارد
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که اينجا جمعه بازار
است و ديدم عشق را در بسته هاي زرد کوچک نسيه ميدادند
در اينجا قدر نشناسند مردم
در اينجا شعر حافظ را به فال کوليان اندازه ميگيرند
زمـيــن ســرد اســت و بــي احـسـاس ،
طـــراوت دور،
چــرا بـــيـــهــوده مــي آيـــي ؟
رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
بازآورم که سوختم از آرزوی خویش
خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست
مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش
تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگوی خویش
این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست
دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش