یافتن پست: #حس

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
داغووووووووووووووووووووووووونم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مثه قیافه ی ی دونه ی  جدیدت





نخند پست احساسیه
1 دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:57
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دختر عموم شیمی میخونه. دیروز خونشون بودیم. بحث رفت سر پرحرفی و اینا.
این دختر عموی ما هم اومد چیزی بگه گفت:

ببینید خدا توی مولکول آب دو تا هیدروژن قرار داده و یک اکسیژن. یعنی دو بشنو و یکی بگو.


منم هنوز ربطشو نفهمیدم :|

یعنی هیدروژن به حس شنوایی ربط خاصی میتونه داشته باشه؟؟؟؟؟


از عوارض زیاد شیمی خوندنه دیگه...آدم هذیون میگه:|
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:56
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه احساس می کنید خیلی تنها هستید ...
همین الان چراغ های خونه رو خاموش کنید ،
جلوی تلویزیون روی مبل بنشینید ،
و یه فیلم ترسناک بزارید.

بعدش فکر می کنید یکی کنارتونه ،
یکی توی آشپزخونه راه میره ،
یه چند نفری هم توی حیاطن ،

کلا از تنهایی در میاین.
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:47
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیدید تو این فیلما بچه هه بعد سالها پدرشو
بابا صدا میکنه
بعد باباهه میگه تو الان به من گفتی بابا؟
بعد خلاصه پدره احساساتی میشه
ماام همیشه معلم هامونو به اسم صدا میکردیم
مثلا میگفتیم اصغر یا میگفتیم حسن
من یه بار از دهنم در اومد گفتم اقا
اقا این معلم ما مثله اون پدره احساساتی شد
حتی میخواست گریه کنه بازم گفتم اصغر
زدم تو ذوقش
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:45
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از بدبختیای ما پیش دانشگاهی ها اینه که الان نه دانش آموز حساب میشیم نه دانشجو الان وسط زمین و هوا موندیم o_0
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:45
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من هر وقت میرم اینستاگرام؛
.
.
.
حس میکنم با پیکان رفتم نیاوران! O_O
بس که ملت همه شاخ و خفن و خوشگلن

فقط انگار من زامبیم این وسط
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:44
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هی شدم تو یه اتاق حبس
ساعت یک و یازده صبح
شانس در دلو باز کرد
جاری شدم چون نشونه میبینم
اگه اینم دروغ باشه که په من یه حیوونه فریکم
توقع دارم که توقع ساختیم توقع رفت همشو باختیم , باختیم
از کجا شروع شد صحبت عشقیمون
خدا کجاستو معلمت کی بود
چطور زهر شده مسکنه دیروز
عذابه وجدان یا مطئنه بی روح
امیدوارم به امیدواری
دله شکست کی الان حقه
نمیخوام نمیخوام نمیخوام
این استرس همین جنگو قطع شه
حسم به تو تعریف نشدنی
حست به من چی چند تا خطه
به خودم شک کردم نکنه از خودت مطمئنی
تغییری یا تخریبی که صدم به صدمه کشنده ای
عاشقی نکردم از رو مجبوری نبود دستوری
دستو دلم چونکه دو دره نیست
آخر تجربه منو به بن بست کشید
اما عاشقت بودم که تظاهر کردم
عاشقتم من میگم چی بنویسه قضا و قدر راجب من
مرز حماقتو عشق مرز تباه شدن و پا گرفتن
کی میشه مثه کی کم آوردم نه تازه بهتر
میشد وایستاد بحث کرد
ولی درو کوبید بستش
پشت درو قفل کرد بعد
صدا زیاد موزیک پخشه
نمیدونه چی میخواد ازم خودشم دیوونست
چند ساله نمیدونم کی بودم ولی این رابطه بیهودست
حرفامو زودتر میگم دوستیا رووش منفین
خنده ها پوزخند میشن مثه شبو روز فرق میکردن
همه حرفامو خوب بد میفهمه ته صدات توش تردیدست
من فقط دنباله یه رابطم که هر جور باشه توش تضمینم
خوب بودش
دیدگاه  •   •   •  1394/08/16 - 20:09
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من هر وقت میرم اینستاگرام؛
.
.
.
حس میکنم با پیکان رفتم نیاوران! O_O
بس که ملت همه شاخ و خفن و خوشگلن

فقط انگار من زامبیم این وسط
دیدگاه  •   •   •  1394/08/13 - 17:35
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺣﺴﺎﺑﺪﺍﺭﯼ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺭﻭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺑﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﻭ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺑﻬﺎ ﺑﺪﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﻋﻤﺮﻣﻔﯿﺪﺕ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻣﺴﺘﻬﻠﮏ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﺷﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺪﻥ
ﺩﺭ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﻋﺸﻘﺶ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﺪﺕ،ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﻭﯾﮋﻩ !
ﻭﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖها ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯿﺬﺍﺭﻧﺶ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺎﺭ...

حقیقت دنیا..
دیدگاه  •   •   •  1394/07/23 - 20:41
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به حرف هیچ کدوم از دانشمندا معتقد نباشم,به اون حرف دکتر حسابی اعتقاد قلبی دارم که میگه یک ساعت بعد از غذا درس نخونین!
یعنی اینقد ایمان دآرم بهش که تا 24 ساعت بعدش درس نمی خونم.
دیدگاه  •   •   •  1394/07/20 - 19:49
+4
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ