یافتن پست: #خانه

*elnaz* *
*elnaz* *
نعره ی هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند... من از سکوت موریانه ها میترسم...


دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 21:54
+3
saeed
saeed

قرارمون فصل انگور



وقتی شراب شدم بیا



تو جام بیاور



من جان


بروم تادر میخانه کمی مست کنم


جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم


آنقدر مست که اندوه جهانم برود


استکان روی لبم باشد و جانم برود


برود هرکه دلش خواست شکایت بکند


شهر باید به من الکلی عادت بکند

دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 11:16
+1
NeDa
NeDa

وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتن یک وزیدن"یک واژه"یک ماه من فکر میکنم در غیاب تو همه خانه های جهان خالیست {-41-}

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 19:28
+5
saeed
saeed


هیچ گاه چشمهاي کهربايي تو را در انحصار قطره هاي اشک نبينم


دعا مي کنم که لبانت را فقط درغنچهاي لبخند ببينم


دعا مي کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکي دريا


و بوي بهار را داردهميشه از حرارت عشق گرم باشد


من برايت دعا مي کنم که گلهاي وجود نازنينت


هيچ گاه پژمرده نشوند براي شاپرکهاي باغچه خانه ات


دعا مي کنم که بالهايشان هرگز محتاج مرهم نباشند


من براي خورشيد آسمان زندگيت دعا مي کنم که هيچ گاه غروب نکند


من برات دعا می کنم که...!؟


دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 20:34
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر...

نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست...

اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید...

در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود...

اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد. حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد...


دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 16:44
+2
saeed
saeed

فدای تمام پدر مادرهایی که به دست فراموشی سپرده شدن


توی جایی به اسم خانه سالمندان زندانی شدن و همیشه چشمشون به دره تا یک آشنا ببینن


بعضی وقتا ما آدمها چیزهایی رو فراموش میکنیم که عمری بهشون مدیونیم


چطور دلمون میاد؟ چطور میتونیم؟


با این همه سنگ دلی و بی وفایی میتونیم اسم خودمون رو انسان بزاریم؟؟
تقدیم به تمام پدر و مادرهای فراموش شده

دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:36
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در نبودت هم، منِ نوزاد، از آغاز به جستجوی تو بوده ام سرگردانِ کوچه ها و خیابان ها در یک خانه به دوشیِ مستمر و در سفری که خوب به یاد می آورم از کدام زاویه ی ذهنم آغاز شده بود؛ و چون طالع شدی نفس کشیدم و با خود گفتم آی ... سرانجام آمد!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 15:31
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شبیه کسی شده ام که پشت دود سیگارش با خود می گوید :
باید ترک کنم !
سیگار را ،
خانه را ،
زندگی را ،
و باز پُکی دیگر می زند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 23:07
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر میره تو داروخانه و می پرسه شما " اسید استیل سالیسیلیک " دارید؟ فروشنده میگه :منظورتوت آسپرینه؟ جواب میده :آره خودشه؛ اسمش همش یادم میره
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 22:23
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

آن گنج نهان در دل خانه پدرم بود.
هم تاج سرم بود و همی بال و پرم بود
هرجا که زمن نام و نشانی طلبیدند.
آوازه ی نامش سند معتبرم بود

دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 01:02
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ