یافتن پست: #خدا

saman
saman
در CARLO

لذتی که تو رقصیدن و قر دادن تو اتوبوس، زمان مدرسه،موقع رفتن به اردو


وجدانا ،خدایی تو هیچ دیسکویی تو دنیا نیست!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:39
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
یارو با خدا قهر میکنه میخاد نماز بخونه میگه دورکعت نماز میخونم ب هیچکسم مربوط نیس
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:04
+8
saman
saman
در CARLO
 یه بار رفته بودیم جایی مهمونی مبل چرمی داشتن ، پسر خالمم که ۱۰سالشه تشسته بود که یهو یه صدایی اومد همه خندشون گرفت ، اینم هول شد گفت به خدا من نبودم صندلی گ.و.زید بعد هم گریه کرد و گفت خودتون میگ.و.ز.ید میندازید گردن من و رفت تو اتاق و ما هم نفهمیدیم بالاخره کی بود !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:44
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
مناجات یک پسر با خدا:
خدایا این شادی رو از من نگیر
همین طور مهسا و کیمیا و نازی!
مهشیدو که بگیری میمیرم.
یه سیما هم هست پا نمیده,جورش کن،
سمانه هم گوشیش خاموشه،
سپیده جواب اس نمیده،
هاله سر قرار نمیاد،به سحر بگو بیاد چت،
خدایا شکرت مردیم بی جی اف
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:28
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هر چند درخت انجیر شکوفه ندهد

     و درخت انگور میوه نیاورد

     هر چند محصول زیتون از بین برود

     و زمینها بایر بمانند

     هر چند گله ها در صحرا بمیرند

     و آغلها از حیوانات خالی شوند

     اما من شاد و خوشحال خواهم بود

     زیرا خداوند نجات دهنده ی من است .

     اوبه من قوت میدهد تا مانند آهو بدوم و از صخره های بلند

     بالا بروم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:24
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
كی به پایان برسد درد خدا می‌داند

ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند

در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب

گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند

مردم شهر همه منتظر یك مردند

چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند

برگها طعمه بی غیرتی پاییزند

راز این مرثیه زرد خدا می‌داند

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست

شاید این است ره آورد خدا می‌داند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:20
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من میگم منو شکستن

چشم فانوسمو بستن

تو میگی خدا بزرگه

ماه رو میده به شب من

من میگم آخه دلم بود

اون که افتاده به خاکه

تو میگی سرت سلامت

آینه ها زلال و پاکه

اینه که فاصله ها رو

نمیشه با گریه پر کرد

یکیمون بهار سرخوش

یکیمون پاییز پر درد

من میگم فاصله مرگه

بین دستای تو با من

تو میگی زندگی اینه

حاصل عشق تو با من

من میگم حالا بسوزم

یا که با غصه بسازم

تو میگی فرقی نداره

من که چیزی نمی بازم

من میگم اینجا رو باختی

عمری که رفته نمیاد

تو میگی قصه همین بود

تو یه برگی توی این باد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:13
+4
saman
saman
در CARLO

 ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ حواهرم ﺭﻭ ﺩﺭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﯾﺎﺩﺩﺍشت ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﺳﺮﺕ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺍﺻﻠﯽ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯾﻪ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﮐﻨﺪﻡ ﭘﺸﺘﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻟﻪ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ” ، ﻣﻨﻢ ﺣﺮﺻﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ …


 ﺑﻌﺪ افطار ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﻓﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﺑﺬﺍﺭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ”


 ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺳﺮمو ﮐﺠﺎ ﺑﮑﻮﺑﻢ …

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 09:50
+6
sara
sara
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می¬شد و بر می¬گشت!پرسیدند:چه می¬کنی؟پاسخ داد:در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می¬کنم آن را روی آتش می¬ریزم...گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می¬آوری بسیار زیاد است و این آب فایده¬ای ندارد.
گفت:..شاید نتوانم آتش را خاموش کنم،اما آن هنگام که خداوند از من می¬پرسد:زمانی که دوستت در آتش سوخت تو چه کردی؟؟پاسخ می¬دهم:هر آنچه از من بر می¬آمد!!!!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 09:10
+7
ساناز
ساناز
حالم بده {-60-}
9 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 00:30
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ