♥ نگار ♥
گاهی از غصّه ی یک فاجعه دلگیر ترم
گاهی از گریه ی پاییز سرازیر ترم
خسته ام خسته تر از دغدغه های شب و روز
از سفید عبث موی دلم پیر ترم
کارم از غصه ی بی پایه و ناچیز گذشت
گاهی از آه فلک نیز فرا گیرترم
دزد دوران نفس تازه ی دل برده کنون
از صدای بم یک بغض نهان زیر ترم
بخت از زودترین لحظه به من پشت نمود
من به اجبار قضا از همگان دیر ترم
خاک خشکیده شده قلب من اما در چشم
دائم از سیلی و بی مهری تقدیر، ترم
♥ نگار ♥
تو سرنوشت من نبود جز غم و دل شکستگی
عمری گذشت و از دلم هنوز نرفته خستگی
از دست روز و روزگار خسته و دلگیر شدم
همین شده دلیل من که از زندگی سیر شدم!....
♥ نگار ♥
طناب رابه گردنم آویختند گفتن آخرین آرزویت:گفتم دیدن یار!گفتن خسته است چون تاصبح برایت طناب بافته.......