آن روزها که پنجره ام رو به صبح بود
می شد به سایه های نگاه تو دل سپرد
می شد محیط خاطره ها را حساب کرد
می شد خطوط چهره احساس را شمرد!
آن روزها که زیر نفسهای آفتاب
خواب از سر لبان شب آلود می پرید
وقتی عبور ثانیه ها سرد سرد بود
من در تو ضرب می شد و آتش می آفرید!
مجذور اشتیاق سلامی دوباره بود
جذر بهار و آئینه می شد بلوغ مرگ
می شد برای صورت گل مخرجی نوشت
کسر همیشه ساده نمی شد به دست مرگ!
در خشکسال دل به توان می رسید اشک
جمع شب و ستاره جوابش طلوع بود
راهی شدن به سمت صدای رسای عشق
منهای هر بهانه جوابش شروع بود!
آن روزهای خوب و شکوفائی و ظهور
آن روزهای رویش و تکثیر و انتشار
آن روزهای چشمه و خورشید و زندگی
آن روزهای آبی و باران و آبشار!
امشب به نام نامی آن روزهای پاک
ژرفای عشق را به تو تسلیم می کنم
دریای پر تلاطم فریاد خویش را
بر ساحل سکوت تو تقسیم می کنم!
در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو
وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو!!
ترم یک بودم. مدیر گروهمون هممون رو جمع کردو خوش آمد گویی کردو آرزوی موفقیت کردو آخرش گفت حیف که دیر وارد این رشته شدیدوآینده شغلی خوبی ندارینو . . . واستون متاسفم
قیافه ما در اون لحظه ( @ % @ )
بیا همه مدیر گروه دارن ما هم مدیر گروه داریم.طرز حرف زدنش تو حلقم اگه دروغ بگم