یافتن پست: #خیلی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به ما میگفتند نبایدپپسی بخورید، گناه دارد!
وقتی به تهران آمدم اولین کاری که کردم
ازیک دستفروشی یک پپسی گرفتم.
درش تالاپ صداکرد و بازشد
بعدکه خوردم دیدم خیلی شیرین است
آن روز نتیجه گرفتم که گناه شیرین است!!
"حسین پناهی"
دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 19:19
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
لپ تاپم رو بردم نمایندگیش می گم ضربه خورده کار نمیکنه، یارو میگه ضربه فیزیکی؟!!
گفتم نه ، بی محلی کردم یکم، ضربه روحـــی خورده!!
10 دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 18:08
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بگو دیروز چی شد؟؟؟
دیروز تو اتویوس یه پسر بچه ی خیلی ناز که حدودا 3 ساله بود گریه میکرد و تانکر تانکر اشک میریخت در حدی که درو پنجره اتوبوس به التماس افتاده بود ..به مامانش میگف چرا واسم شکلات نخ[!] ؟؟؟چ جیغای رنگیم که نمیزد ....خلاصه کاسه صبر مامانیش لبریز شد و با عصبانیت گفت آمپول میزنما (خودتون دیگه قیافه مامانه رو تو اون لحظه تصور کنید) حالا اینجارو داشته باش بچه پررو پرو شلوارشو کشید پایین بیا بزن... من و اژ آمپول میتلشونی؟؟
من و میگی هنوز تو شوکم م م م خدایی قفل کردم...
اینا عایا بچن یا غول چراغ جادو .....

دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 17:41
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم سوم دبیرستان ک بودم با این که هم نماینده کلاس بودم هم عضو شورا (فقط اون سال این منسبا رو داشتم به خدا) تو حیاط مدرسه ترقه مینداختم...ینی هیتلرم حس اون موقع های منو نداشت...تازه یه بار جلسه واسه شورا گذاشتن بعد مدیرمون خیلی عاجزانه در خاست داشت ما اینارو شناسایی کنیم منم خیلی جدی گفتم اون با من خودم پیداش میکنم...
دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 17:31
+2
محمد
محمد
حواسمان را جمع کنیم …
آدمها مثل موبایل ها low battery ندارند ؛
اکثرا بدون اخطار قبلی و خیلی ناگهانی تمام میشوند …
دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 13:36
+4
melika
melika
"مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت
تعریف کرد...
دکتر گفت:به فلان سیرک برو آنجا دلقکی هست آنقدر میخندانت تا غمت از یادت برود... مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!"
1 دیدگاه  •   •   •  1392/10/22 - 15:10
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

غلط کرده هر کس میگه من برات تره هم خورد نمیکنم...
















من برای تو خیلی چیزا خورد میکنم...!

مثلا دندونات یا حتی قلم پات..!
: D

دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 20:47
+2
alireza
alireza
یه دانشجو میخاست استادشو اذیت کنه رو تخته نوشت :
شرت استاد گل گلیه/
































استادم خیلی ریلکس و اروم زیرش نوشت میدونستم مادرت راز نگه دار نیست/
آخرین ویرایش توسط alireza-3731 در [1392/10/21 - 20:08]
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 20:07
+4
melika
melika

اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب می کنم عرق می کنم میلرزم
جان می دهم هزار بار
می میرم وزنده می شم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 19:00
+5
melika
melika
{-7-}راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه خیلی ساده است :
هر چه من می گویم ، انجام بده
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 18:27
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ