گفت آزاد شدی، هرچه دلت خواست بگو فقط هر نکته که بی مورد و بی جاست نگو فی المثل از ملخ و عقرب و از مار بگو ولی از مرغ و از آن گربه که زیباست نگو یخمک و پشمک و کشک است تماما آزاد ولی از نرخ پنیر و شکر و ماست نگو تو ز امثال و حکم گوی سخن پشت سخن و از آن مردک مجنون که دیوانه لیلاست نگو ز ره و راهی و سالک یک نفس حرف بزن ولی از سنگ وز آن درد که در پاست نگو بگو از آنکه بخفت و خبر از سیل نداشت ولی از هر که نشست یا که بپاخاست نگو نکته هرچند عیان است، بیانش منما و دگر نکته که مخفی و نه پیداست نگو بگو از کوچه گذشتی ، بر آن جوی نشستی ولی از آنطرف کوچه که دعواست نگو حرف دیروز مزن چونکه به امروز رسید نقل امروز که خود دیشب فرداست نگو مژده، آزاد شدی هرچه دلت خواست بگو فقط از صد کلمه یک کلمه "راست " نگو
درد و دل یک دختر
دختری هستم به سن سی و سه فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل واسباب ولوازم هرچه هست پنکه وسرویس خواب وفرش وتخت
هست موجود وجهازم کامل است پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گوئی هست وتنهاشوی نیست برسرم گیسو و زلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب می نشاندم بر سرم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی حتم دارم در دلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را خود مرتب میکنم این موی را
هشدار: خانومای عزیز میدونید که قرن بی شوهریه!!
پس دست به کار بشید تا بو ترشیدتون در نیومده
تواين دنياي بزرگ يه پسري بود كه عاشق يه دختره ميشه.پسره چندسالي عاشق ميمونه تابلاخره تصميم ميگيره به دختر بگه كه دوست دارم.بهش ميگه ولي دخترنتونست هيچ حس دوست داشتني از پسره بجز به عنوان يه برادرتوقلبش بياره...
عاشقي اين2تاشده بود مثل2تاعاشق ولي يكيشون عاشق عشقش واون يكي عاشق برادرش.چون اون هيچوقت يه داداش واقعي نداشت..
خلاصه اين داستان عاشقي عجيب اين2تاگذشت تا يكي دوسال كه دخترك هم عاشق شد.ولي ايندفعه عاشق عشقش...مونده بود با يه دل عاشق وهيچ راهي بجز صداقت و شكست غرورش پيدانكرد و غرورشو شكست و بهش گفت دوست دارم..ميخوامت...ميخوام باهات بمونم..حتي براي اين كارش ازخواهرش سيلي هم خورد ولي فكرميكرد پسره ارزششوداره ولي..
اينا از هم دوربودن با400كيلومترفاصله و ديدارماهي يكي دوبار..خيلي همودوست داشتن.دوتاشون واسه هم ازهمه چيزو همه كس ميزدن ولي اين وسط يه مشكلي بود:پسره عشق دخترك باور نداشت خيلي براي دخترسخت بود كه شبا از گريه و چشم درد عشقشوباور نكن..بارهازنگ ميزد بهشو ميگفت حالم بده..دلم تنگ ..دلتنگيشوتحمل ميكرد ولي باور نكردن عشقش غير قابل تحمل بود..واسه اينك پسرك عشقشو باوركنه دست به كارايي زد كه پسرك ازش خواسته بودكه خودش دوست نداشت.ولي فايده اي نداشت...
نميگم پسره اونو نميخواست...چراعاشقش بود وخيلي كارا واسش انجام ميداد ولي دخترك عشقشوباور داشت...
ميسوخت و ميساخت..بااون عشق صادقش آبروش پيش تنها خواهرش بخاطرپسره رفت..ازپسرك تهمت شنيد..پسره ميگفت توبه غيراز من باكسي هستي..تهمت خيانت بهش زد..ميگفت من واست يه هوس بودم..ميگفت..
تحمل دخترديگ تموم شد..ديگ زندگي كردن وتحمل اينهمه بدبختي براش سخت شده بود..عاشقش بودولي مجبور شدروي عشقش پابذاره و پسرك ولش كنه..توصحبت آخرشون پسرك زد زير همه چيزوزير هرغلطي كه انجام داده..و به دخترك گفت ديگ بمن اس نده و زنگ نزن.از جدايي اين2عاشق تقريبا يك ماه ميگذره و مونده يه دختر بدبخت تنها باكولباري گناه وكلي تهمتو يه دل شكسته ...
اين داستانوگفتم كه بگم بعضيا ارزش شكستن غرور دارن حتي اگه ي دختر غرورشو بشكن..بعضيا ارزش يه عشق واقعي..وحتي گذشتن از همه چيز بخاطرشونو دارن ولي بعضيا حتي ارزش يه نگاه كردن هم ندارن...
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را