mahdi
شیشه رفته تو دستم , دارم از درد جیغ و داد می کنم به رفیقم میگم در بیار, میگه شیشه رو؟ میگم پَــــ نَ پَــــ , ادای من و در بیار شاد شیم !
mahdi
رفتم تو آشپزخونه سر غذا، مادرم میپرسه چیه باز داری به غذا ناخنک میزنی؟
می گم: په نه په! دارم با مرغهای توی قابلمه درد دل میکنم
محسن رضایی ناظمی
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را...
محسن رضایی ناظمی
دير گاهيست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آيينه ز من بي خبر است كه اسير شب يلدا شده ام من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام كاش چشمان مرا خاك كنيد تا نبينم كه چه تنها شده ام....