یافتن پست: #دوست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار 


بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا 


برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر 


کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی 


می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف و آن طرف می 


دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که 


و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور 


شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه 


روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پ[!].خیال کردم 


می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در 


عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. 


روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم 


که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار 


هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی 


که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه 


رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن 


داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.نمی دانم 


تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می 


دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در 


حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش 


لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی 


که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت 


نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن


که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی 


و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من 


در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو 


را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با 


دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت 


هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که 


باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته 


.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید 


شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را 


برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و 



هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی!




دوست و دوستدارت:خدا

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:38
+7
mohsen
mohsen
برای خودت زندگی کن
کسی که تـو را دوست داشته باشد …با تـو می مانـد برای داشتنت می جنگد دوستت که نداشته باشد به هر بهانه ای می رود ...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:06 توسط Mobile
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم یکی از تفریحاتم اینه که توی مهمانی های رسمی به دوستانی که رو به روم هستن، پیام میفرستم :خشتک شلوارت پارست!!!

امتحان کنید طرف حداقل پنج کیلو کم میکنه... خخخخخخ
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 17:47
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO

دلم...

نه عشق اتشین میخواهد...

نه دروغ های قشنگ...

نه سکوت تلخ شاعرانه...

نه ادعاهای بزرگ...

دلم یک فنجان قهوه ی داغ و...

یک دوست می خواهدکه بشود با او حرف زد !!!
آخرین ویرایش توسط AsiyE در [1392/09/21 - 17:43]
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 17:42
+8
بهناز جوجو
بهناز جوجو

یه “دوستت دارم”هایی هم هست …میدونی دروغه ها … ولی قلبت واسه باورش به عقلت التماس میکنه …!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 16:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوست دارم دکتر زنان زایمان شم وقتی از اتاق عمل بیام بیرون سرم بندازم پایین بگم متاسفم بچه ناقص به دنیا اومده.....! بعد در حالی ک همه از ترس خشکشون زده پدر بچه از من بپرسه :چه مشکلی داره؟ منم دستامو بزارم رو دلم هار هار بخندم و بگم: پسررررررررره!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 16:37
+4
محمد
محمد
دورم اما بی وفا نیستم ،
دوست دارم اگر چه با محبت نیستم،
یه وقت فکر نکنی به فکر تو نیستم ،
بی خیال هرکی باشم بی خیال تو یکی نیستم.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 13:18
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من چک نویس احساسات تو نیستم، دوستت دارم هایت را جای دیگری نمرین کن....
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 12:38
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هنوز که هنوزه نتونستم معنی واقعی عشق رو پیدا کنم

هر کی یه چیزی میگه:

یکی میگه:دوست داشتن بی انتها

یکی میگه:دو تا خط موازی که هیچ وقت به هم نمیرسن

یکی میگه:شیرین ترین حس دنیا

یکی میگه:آرامشی بی نهایت

یکی میگه:دیوونگی های خودشو داره

یکی میگه:اینا همش دروغه

یکی میگه:عشق تو این جامعه؟

یکی میگه:بشنو باور نکن

یکی میگه:با عقلت فکر کن منطق هیچ وقت عشقو قبول نمیکنه

ولی من میگم عشق یعنی یه کلبه کوچیک تو جنگل که دو تا آدم با آرامش کنار هم زندگی کنن

بدون حرف و حدیث






دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 12:32
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﻘﺪ ﺩﻭﺳﺘﻢ

ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ 17 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ 13 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ

ﻫﻨﮓ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺑﺨﺖ ﺑﺸﯿﻨﻦ ﻣﺸﻘﺎﯼ ﻫﻤﻮ ﺣﻞ ﻣﯿﮑﻨﻦ... :|

ﻭﺍﻻ ﻣﻦ ﺑﺎ بیست و چند ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻻﻙ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﺑﺨﺮﻡ ﻗﻬﺮ

ﻛﺮﺩ ﺭﻓﺖ



:|


دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 11:53
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ