یافتن پست: #دکتر

mahdi
mahdi
مرغ عشقم مرده و درحالی که پاهاش روبه بالاس افتاده کف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پـَـــ نــه پـَـــ کمر درد داشته دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 12:11
+5
امید
امید
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن (از کتاب گزیده جملات دکتر علی شریعتی اگه کسی این کتاب رو میخواد ایمیل بده تا بفرستم)
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 01:13
+5
ashkan
ashkan
غضنفر دستش شکسته بود از دکتر پرسید من بعد از باز کردن گچ میتونم ویلن بزنم؟دکتر: بله، غضنفر: چه خوب چون قبلاً نمیتونستم!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 00:55
+5
mina_z
mina_z
اسی جُلبک با عجله میره پیش دکتر و مگه: سلام دکتر! زود بیا، آپاندیس زنم درد گرفته . دکتر می گه: من که یک هفته پیش آپاندیس زنتو عمل کردم ! مگه میشه یک زن دو تا آپاندیس داشته باشه؟ اسی میگه : نه، ولی یک مرد که می تونه دو زن داشته باشه.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 00:47
+4
gha3m
gha3m
بابا بخشید دیشب نفرینم کردی صبح که از خاب پا شدم اینقدر مریض بودم رفتم دکتر 3 تا آمپول خوردم (اصلا دخترا خیلی هم خوبن )@ronak
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 18:15
+6
ronak
ronak
پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟… میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 14:59
+4
ronak
ronak
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید. وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه... ..................... حالا من کى مى تونم برم خونه‌م
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 14:42
+1
ALI SHABAN
ALI SHABAN
دکتر شریعتی : لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم ، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/6 - 16:35
+6
aB'Bas S
aB'Bas S
یه روز تو یه تیمارستان … دکتره می خواست از بیماراش تست بگیره یه عکس ماشین میزاره جلوی همه میگه هرکی این ماشین رو هول داد روشن کرد میره خونه اش همه رفتن هول بدن که برن خونه به جز یک نفر ! دکتره خوشحال شد با خودش گفت این پس خوب شده … بهش گفت ببینم تو چرا ماشین رو هل نمیدی ؟! گفت اینا خنگن سویچ دست منه !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/3 - 11:04
gha3m
gha3m
چه بسيار انسان ها ديدم تنشان لباس نبود و چه بسيار لباس ها ديدم که انساني درونش نبود… دکتر علي شريعتي دم در بوتيک لباس فروشي .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/2 - 10:43

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ