یافتن پست: #دیدن

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
یکی از فانتزیام اینه که صدای کلاغ در بیارم
بعد که همه مسخره ام کردن و بهم خندیدن ، یهو ناراحت بشم ، پرواز کنم برم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 13:15
xroyal54
xroyal54
نه این سکوت را پایانی هست و
نه این شبی را که از آسمان نازل شده
نه خوابی برای دیدن هست و
نه روزی برای رسیدن
نه این شب مثل هر شب است و
نه این سیاهی شبیه شب است...


حلالم کن چون بی اجازه غمت رامی خورم......


خدایا یه جوری حرف بزن که منم بفهمم...



مے گـ ـوینـ ـد: مرـــگـ ــ ـــــــ


حـ ـق ا َست


פֿُـ ـدایـ ـا


حـ ـقم را


مےפֿواهمـ


اگر قرار بر نبودن اونه .....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 23:34
+8
saman
saman
کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمیکردی!
تا با دیدن هر هرزه ای به خودم نگویم
اگر مثل این بودم نمیرفت.........!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 01:54
+2
saeed
saeed

مهم این است كه فقط باشد


 زندگی كند، لذّت ببرد و نفس بكشد 


و تو هستی 


كه با دیدنت رنگ رخسارم تغییر می كند 


و صدای قلبم آبرویم را به تاراج می برد 


 پس  دوستت دارم  ای  بهترینم


  مهم این است كه تو فقط باشی 


 زندگی كنی و نفس بكشی


 حتی اگر 


مال من نباشی

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 12:19
+3
ساناز
ساناز

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺷﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺩﻭﯾﺪ، ﺁﻫﻮ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ، ﻫﻤﺶ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ! ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺷﯿﺮﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﻣﯿﺨﺮﻩ ...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 11:50
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
آزارم میدهد دیدن آن منظره كه مادری كودكش را سیلی میزند... ولی كودك بازهم دامانش را رها نمیكند! كجاست آن قاضی تا حكم كند كه مادر منبع محبت است یا كودك ...؟!!! (زنده یاد حسین پناهی)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 22:30
+2
nanaz
nanaz

با عروسک مگه بازی نمیکنن، خو دختر خوب وقتی خودتو مث عروسک میکنی پسرا میان عروسک بازی میکنن وقتی یه عروسک خوشگل تر دیدن تو رو ول میکنن دیگه، اگه بد میگم بگو بد میگی



دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 13:24
+5
saeed
saeed



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:50
+1
be to che???!!
be to che???!!
یه وقت هایی بود از سرما دستام قرمز میشد تا
چشمت که بهشون می افتاد میگرفتیشون تو دستات ها میکردی ومیگفتی((باز تو دستکشات یادت رفت دختر؟))
نمیدونستی از قصد اونارو ته کیفم قایم کردم
چه لذتی داشت دیدن نگرانی تو برای من...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:39
+8
saeed
saeed



اون رفت بدون اینکه.......


اون رفت خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم

یادم می یاد یه روز بهم گفت بدون من می میره

اما حالا...

کو؟ کجاست؟

کو اونی که می گفت بدون من می میره؟

می دونی چیه؟

دلم واسه خودم خیلی می سوزه وقتی یادم می یاد چه جوری حاضر بودم

زندگیموبهش بدم.

حتی قطره های اشکمو ندید

همون اشکایی که هر موقع از چشمام جاری می شد می گفت:وقتی گریه می

کنی و این اشکا روگونه هات می لغزه انگار آسمون رو سرم خراب می شه اما

چه آسون از کنار قطره قطره ی اشکام

گذشت و هیچ اعتنایی نکرد.

منم همه ی اشکامو تو یه تنگ بلور جمع کردم یه گل شقایقم پر پر کردم و ریختم

روش آخه می گن اینجوری مسافرت خیلی زودتر بر می گرده . شاید این جوری

باشه گرچه تا حالا این اتفاق نیفتاده.

ولی حیفه اشکام آخه خودم اونو تو اشکام دیدم و می دونم اگه از چشمام بیفته

دیگه نمی بینمش.

پس اشکامو پیش خودم نگه می دارم تا اگه شاید یه روزی برگشت اون تنگ

بلورو نشونش بدم و بگم:

بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم

واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن حتی یه قطرشو نداشتی

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 10:46
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ