یافتن پست: #دیدن

xroyal54
xroyal54
بی منطق ترین عضو بـدنم چشمهایم اند.

می بینند که دیگر دوستم نداری،

اما هنوز تشنه دیدنت هستند...!!!

Photo: ‎بی منطق ترین عضو بـدنم چشمهایم اند.<br />
<br />
می بینند که دیگر دوستم نداری،<br />
<br />
اما هنوز تشنه دیدنت هستند...!!!‎
دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 03:32
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


میدونی چرا وقتی لب کسی رو که دوســــــش دارشی میبوسی چشــــات بسته میشه ؟ چون زیبـــــــاترین لحظه ی عمر آدم دیدنی نیستـــــــ ؛ باید احســـــــــــــــــــاسش کنــــــی


دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 17:57
+6
saman
saman
در CARLO
یادمه اولین بار که رفتم بانک برای چک پاس کردن سعی کرده بودم که همه جوانب رو در نظر بگیرم.شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه و .... برده بودم و همچنین از این و اون سوال کرده بودم که باید چکار کنم.
یادمه اون روز بانک هم خیلی شلوغ بود.نوبت من که شد چکو دادم به یارو که برام نقدش کنه.بعد گفت کارت شناسایی،که منم دادمش.بعد گفت آقا چرا چکتو پشت نویسی نکردی؟؟
منم که منظورشو نمیفهمیدم گفتم یعنی چکار کنم؟
اونم گفت مشخصاتتو پشتش بنویس.منم تو اون شلوغی ازش گرفتم تا بنویسم.البته برگ چک تا شده بود و منم همونطوری ازش گرفتم و نگاهی به اون قسمت تا شدش نکردم .عینا اینطوری نوشتم:
نام: سامان
نام خانوادگی:فخارس
تاریخ تولد:25/03/71
.
.
.
.
بعد با خیال راحت دادم به یارو
یکدفعه برگشت بهم گفت اینا چیه نوشتی؟این طرف چک جای عنوان و نام و نام خانوادگی هست شما باید فقط اینارو پر میکردی
بعد یه یارویی از پشت سرم به مسئول بانک گفت مگه چطوری نوشته؟میشه ببینم؟اون نامرد هم برگ چک رو گرفت بالا...تا ته صف همه خندیدن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:55
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

میان دیدن وندیدن،رفتن ونرفتن،چیدن ونچیدن و بودن ونبودن تردید نباید کرد دیدن افق های روشن رفتن به میهمانی گنجشک ها چیدن شکوفه ها وبهار نارنج ها همه بهانه برای بودن است وماندن بدون تردید گنجشک ها فردا وفردا ها قصه ها وحرف ها برای ما دارند پنجره را بگشا به دریا وبه خورشید بنگر دعای سبزم ارزانی نگاهت باد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:27
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
کرد....!!!! بعد خدا بهش یه دختر داد....!!!! یه روزی خدا بهش گفت که یادته چجوری اشک دخترها رو در میاوردی........!!! حالا خودت دختر داری....!!!نظرت چیه..!!؟؟ تحمل اشکش و داری....!!؟؟ گفت:فقط میتونم بگم پشیمونم وامیدوارم همه اونها که دلشون رو شکستم منو ببخشن....!! هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترشو نداره..!! پدرهای اینده.....!!! به دختردارشدنتون خوب فکر کنید....!!! زمین گرده ها....!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 17:56
+4
saman
saman
در CARLO

دختره داشت به دوست پسرش آدرس خونشون رو میداد:


میای از در ورودی آپارتمان , داخل میشی، میری سمت آسانسور ...


دکمه طبقه نهم آسانسور رو با آرنج میزنی ...


وقتی اومدی بالا از آسانسور که بیای بیرون سمت چپ خونه منه ...


با آرنج در میزنی و منم در رو باز میکنم ...


پسره میگه : به نظر آسون میاد ولی چرا باید با آرنج در بزنم ؟؟؟


دختره میگه : چی ؟؟؟؟ یعنی دست خالی اومدی دیدنم ؟؟؟!!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:34
+3
saman
saman
در CARLO
این داستان برای یکی از دوستام یونی خودمون پیش اومد

پرچم قیامدشت بالا



بعدک لاس به دختره گفتم جزوتو بده کپی کنم

کپی بسته بود بهش گفتم من وسیله دارم تو شهر میرم شمام بیاید که جزوه رو کپی کنم اونم گفت میشه دوستام هم بیان ؟؟!؟!

من گفتم شرمنده ماشین من کوپه هستش فقط واسه 2 نفر هستش !!!!

یهو یه نیش خند زد بعد رفت پیش دوستاشو پچ پچ کرد اومد که بریم

تو راه هی سوال میپرسید که اسمتون چیه و .... دوستاش به فاصله چند قدم قبل از ما میومدن ...

تا رسیدیم درب دانشگاه و رفتیم نزدیک ماشین

وقتی در وانتو باز کردم قیافه این بشر دیدنی بود یهو دوستاش شروع کردن به خندیدن

منم یهو زدم زیر خنده دختره هم 2-3 تا فحش داد جزوشم نداد رفت پیش دوستاش :|

منم کف زمین گاز میزدم :)))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:50
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
تو مثل منی برف

آتش را روشن می‌کنی

تا در هرمش بمیری

یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

پروانه‌ها که تو را ندیدند

عاشق او می‌شوند

نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:45
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سال‌ها یک کمی خاک

که دعایش

دیدن آخرین پله آسمان بود

آرزویش همیشه

پر زدن تا ته کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه‌ای خاک برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را

توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک

توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی

من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم

پیش از این

زیر یک سنگ

در گوشه‌ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم

همین.

           
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:21
+3
roya
roya
تو دور می شوی و من در همین دور می مانم


… پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !{-15-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 17:50
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ