یافتن پست: #راه

saman
saman

همواره عشق بی خبر از راه مي رسد


چونان مسافري که به ناگاه مي رسد


وا مي نهم به اشک و به مژگان تدارکش


چون وقت آب و جاروي اين راه می رسد


اينت زهي شکوه که نزدت سلام من


با موکب نسيم سحرگاه مي رسد


با ديگران نمي نهدت دل به دامنت


چونانکه دست خواهش کوتاه مي رسد

ميلي کمين گرفته پلنگانه در دلم 


تا آهوي تو کي به کمينگاه مي رسد! 


هنگام وصل ماست به بام بزرگ شب


وقتي که سيب نقره اي ماه مي رسد


شاعر!دلت به راه بياويز و از غزل


طاقي بزن خجسته که دلخواه مي رسد



زنده ياد (حسين منزوي)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:40
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﺮﺍﺣﻞ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ :
-1ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
-2 ﻗﺴﻢ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ
-3 ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺑﺪﻳﻦ ﺷﺮﺡ ﮐﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﻳﺎ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺭﻭ ﻃﻲ ﻳﮏ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺁﮐﺮﻭﺑﺎﺗﻴﮏ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻣﻴﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻴﮕﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻫﻨﻲ ﺷﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺭﻱ
-4 ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺣﺲ ﺗﺮﺣﻢ ﺩﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ، ﻣﻴﮕﻦ "ﻳﻨﻲ ﺗﻮ ﻓﮏ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻣﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﻴﻢ ﮐﻪ ﻫﻴﭽﻲ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﻱ ؟
-5 ﺗﻴﺮ ﺧﻼﺹ : ﺑﺨﻮﺭ ﺣﻴﻔﻪ ، ﺍﮔﻪ ﺑﻤﻮﻧﻪﻣﺠﺒﻮﺭﻳﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯﻳﻢ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:19
+1
saman
saman

گر بر سر کوی دوست راهی دارم


در سایة لطف او پناهی دارم


غم نیست - که راه رفت و آمد باز است


طاعت اگرم نیست گناهی دارم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:44
+3
saman
saman

من در خیابان راه می روم


و به خدا فکر میکنم 


ولی در مسجد نماز نمی خوانم


که به کفشهایم فکر کنم .


(دکتر علی شریعتی)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:41
+4
saman
saman

اي ساز برو دوش تو پيراهن کاغذ



تا چند بهر شعله زني دامن کاغذ





کس نيست که بر خشکي طبعت نستيزد


گر آتش و گر آب بود دشمن کاغذ





بي کسب هنر فيض قبولي نتوان يافت


تا حفظ نمايد نتوان خواندن کاغذ





هر نامه بيمطلب ما جاي رقم نيست


قاصد نفسي سوخته در بردن کاغذ





گر آگهي آئينه ات از زنگ بپرداز


اي علم تو مصروف سيه کردن کاغذ





سهل است بهر شيشه دلي تيغ کشيدن


دارد نم آبي شرر خرمن کاغذ





هر نقطه که از شوخي خال تو نويسند


آرام نگيرد چو شرر بر تن کاغذ





از راه تو آسان نرود نقش جبينم


خط پنجه ديگر زده در دامن کاغذ





تسليم من از آفت گردون نهراسد


بر هم نخورد حرف به پيچيدن کاغذ





ثبت است جواب خط عاشق بدريدن


درياب صرير قلم از شيون کاغذ





فرياد که در مکتب بيحاصل امکان


يک نسخه نيرزيد بگرداندن کاغذ





(بيدل) دل عاشق بهوس رام نگردد


اخگر نشود تکمه پيراهن کاغذ





اي شعله نهال از قلمت گلشن کاغذ


دود از خط مشکين تو در خرمن کاغذ





خط نيست که گل کرد ازان کلک گهربار


بر خواسته از شوق تو مو بر تن کاغذ





با حسرت دل هيچ نپرداخت نگاهت


کاش آئينه ميداشت فرستادن کاغذ





لخت جگرم سد ره ناله نگرديد


پنهان نشد اين شعله به پيراهن کاغذ





از وحشت آشوب جهان هر چه نوشتم


افشاند خط از خويش پرافشاندن کاغذ





سهلست باين هستي موهوم غرورت


آتش نتوان ريخت بپرويزن کاغذ





با تيغ توان شد طرف از چرب زباني


در آب چو روغن نبود جوشن کاغذ





بر فرصت هستي مفروشيد تعين


گو يکدوشرر چين نکشد دامن کاغذ





چون خامه خجالت کش اين مزرع خشکيم


چيديم نم جبهه زافشردن کاغذ





(بيدل) سر فواره اين باغ نگونست


تا کي بقلم آب دهي گلشن کاغذ


(بيدل دهلوی) 





دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو زنگ می زنه فرودگاه و می گه: شیراز تا تهران چقدر راهه؟ کارمنده می گه: یه لحظه... طرف می گه: خیلی ممنون! و قطع می کنه:D
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:54
+5
saman
saman
در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!

(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:46
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همه پسرها فرشته اند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و به دو دسته ی عزرائیلیان و ابلیسیان تقسیم میشوند
دخترا سنگین باشید فقط دو انگشتی همراهی کنید منو!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:25
+5
saman
saman
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:54
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.............مهدی اخوان ثالث
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 18:09
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ