یافتن پست: #رسیدن

reza
reza
گذشته ای که ، حــالمان را گرفته است !

آینده ای که ، حـــالی برای رسیدنش نداریم !

و حال هم ، حــالمان را بهم می زند !

...

چه زندگی ِ شیـرینـی !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 16:09
+5
mah3a
mah3a
عمری شد دلتنگی ام...و باز امید دارم.
می دانی چشم انتظار فردا بودن یعنی چه؟
می دانی لذت طعم غروب یعنی چه؟
و باز روزهایی که نمی دانی می آیند یا هیچ وقت از راه نمی رسند...
من عادت کردم از دقایقم لذت ببرم،شاید فردایی نباشم.
ما جان می سپاریم و تو جان می کنی... این است فاصله ی ما تا رسیدن به خدا...
................
از همتون میخوام که این مطلبو به اشتراک بذارید و برای سلامتیشون دعا کنید.
با آرزوی سلامتی برای همه .
" الــــــــهی آمین "
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 15:17
+4
☺SAEED☻
☺SAEED☻
هر رفتنی رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت.
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 01:40
+17
ali rad
ali rad
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر

نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد

ماند
دیدگاه  •   •   •  1390/12/16 - 22:25
+4
ramin
ramin
زندگی قصه مرد یخ فروشیست که از او پرسیدن فروختی؟ گفت: نخریدند تمام شد...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/15 - 00:34
+5
sasan pool
sasan pool
رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است

رسیدن آداب دارد.

وقتی رسیدی باید بمانی،

باید بسازی

باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی

... که آرزویت بوده برسی .

وقتی رسیدی باید حواست باشد

تمام نشوی....
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/14 - 22:17
+3
ali rad
ali rad
نگران بند کفش نباش...رسم عاشق با پای برهنه رسیدن است
دیدگاه  •   •   •  1390/12/13 - 23:36
+3
عسل ایرانی
عسل ایرانی
وقتی که دیر رسیدم و
با دیگری دیدمت فهمیدم
که گاهی هرگز نرسیدن
بهتر است از دیر رسیدن
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 18:32
+5
reza
reza
در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید: چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟

جمعیت گفتند: طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسی و آزار قرار می گیرد. چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد. چرا ما آن یک نفر باشیم؟!

شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند و دور مرد زخمی پیچید و او را به دوش خود افکند و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد. شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مامورین امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند.



شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بیگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادی مجددا شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید. بلافاصله بدون اینکه لحظه ای درنگ کند دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 01:23
+1
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/10 - 21:29
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ