یافتن پست: #رفته

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
رضا میگه چون بچه ها پستاتو نخوندن دچار کمبود محبت شدی؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ چون تو امروز با دکتر برخورد داشتی، من نداشتم حالم گرفته
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 22:51
امیرحسین
امیرحسین
اون شبی با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست،دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پایین....دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم،با نگاهش قبول کرد،بلند شدن ،پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخته ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت براش نوشته بودم . . . . . . . . . .خیـــــــلی پستی همین.....
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 22:27
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
جمعه كوير بودم تو گوشيم ماسه رفته خراب شده ديروز بردم گارانتي ، ميگه گوشيتون خرابه؟ گفتم پَ ... گفت : خفه شو بي شخصيت ، بفرمااا بيــــرون آقاااا!!! گفتم ميخواستم بگم پـرت شدم رو رمل هاي كوير، احتمالا توش ماسه رفته باشه! طرف دوساعت عذر خواهي كرده ، ميگه پس آوردين درستش كنيم؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ مرگ مغزي شده آوردم اعضاي قابل اهداي سالمش رو بردارين
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 20:42
+1
مهسا
مهسا
امشب آسمون هم مثل من دلش گرفته دوست داره خالی شه از این همه غصه غصه هایی که دلش رو کرده عغده عغده هایی که توانشو بریده...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 20:24
+3
elahe
elahe
تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی مرده شور خجالت نگاهت را ببرند که من محو نگاهت می شدم بی اختیار ،با تمام وجود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 20:15
+2
elahe
elahe
تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی مرده شور خجالت نگاهت را ببرند که من محو نگاهت می شدم بی اختیار ،با تمام وجود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 20:14
+2
elahe
elahe
تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 20:11
+1
مهسا
مهسا
اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 19:42
+2
مهسا
مهسا
آنگاه که اشک از چشمانت میریزد میفهمی که چقدر دلت گرفته است..... آنگاه که گریه هایت نا تمام است میفهمی که چقدر دنیا بی وفا است
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 19:24
+2
مهسا
مهسا
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد==> از عاشقی تباهی .. از زندگی مصیبت .. از دوستی شکستو ... از سادگی خیانت .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 18:45
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ