یافتن پست: #زمان

saman
saman
در CARLO
حالا همه چیزعوض شده است

دخترک کبریت فروش بوتیک زده

سیندرلا کفش بیست سانتی به پا می کند

هایدی از ارایشگاه وقت می گیرد

کوزت دختر فراری شده

حنا در مزرعه ادای وینکس رادر می اورد

انشرلی موهایش را شرابی می کند

الیس دکلره می کند دلش می خواهد باربی شود

بانوتناردیه رفته بینی اش را عمل کند

اهای ژان والژان کجایی ؟

نان و پنیر دیروزمان را چیز برگر کردند!

این شعر مال دوست خوبم یاشار هستش
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:18
+6
binam
binam
در CARLO
داستان من و تو از آنجا شروع شد که پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم … !

با دکمه های سرد کیبُرد ، دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم …!

با صورتک ها ، همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم …!

آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم …!

شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند …!

امروز داستان برگشت …

آغوش هایمان واقعی ، بوسه هایمان حقیقی ، اما با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم ، هر کداممان یک “او” داشتیم ...!

پشت شیشه ی سرد مانیتورم ، دلم لک زده برای یک صورتک بوسه ….!

لک زده برای یک آهنگ همزمان …

لک زده برای یک شب بخیر …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 13:52
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
برای دیدارت زمان را تعیین نمی کنم شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:20
+7
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
همیشه ـهمـــ قافیه بوده اند

سـ ـ ـ ـیب و فـ ـ ـ ـریب

حتـے زمانـے کــ ِ ـهیچکس شعرے نگفته بود

و حالا کــ ِ ـهیچ کس شعر مـے گوید

ما ـهمــ ِ با ـهمــ

مـے گوییمــ: ( ســــــــــــــیب)

و دوربین ـهاے عکاسـے را فریب مـے دهیمــ

تا پنهان کنیمــ آن اندوه موروثـے را پشت این لبخند مصنوعـے
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 11:52
+4
binam
binam
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟!!!!
آنزمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تورا کاشکی میدیم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد
و تکان داد سرهم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر
میتوانی تو به زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را میبخشی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 00:56
+5
saman
saman
در CARLO
**ملاصدرا مي گويد: خداوند بي نهايت است و لامكان و بي زمان اما به قدر فهم تو كوچك مي شود و به قدر نياز تو فرود مي آيد و به قدرآرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو كارگشا مي شود.{-17-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:32
+4
-1
saman
saman
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:12
+4
saman
saman
در CARLO
گاهی وقها روی نیمکت تنهایی ام می نشینم ...

آن زمان که چشمهایم پر از غوغای رها شدن است ...

تنها خواهش دلم حضور کسی است در کنار من ...

روی این نمیکت ...

نه کلامی می خواهم ...

نه نگاهی که محسور کند مرا ...

تنها صدای آرام بخش یک نفس کافیست ...

همین...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 11:05
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این شـــــــعرها را باید گذاشــت درکــــوزه
و آب شـان را خــــورد!

زمانی که عرضــــه ندارند
تــــو را عــاشــــق کننــــد !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:14
+2
sanaz
sanaz
در CARLO
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:48
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ