یافتن پست: #زندگیم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



فامیل دور به آقای مجری :

بیشترین شکست های که تو زندگیم خوردم ,به خاطر دروغ هایی بود که باید می گفتم ,اما نگفتم آقای مجری....




دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 21:11
+7
محمد
محمد
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________~~~~
 ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸


دلم میخواد سوار همین قایق بشم ... برم یه جایی که هیشکی نباشه...


کسی نباشه تا بهم دروغ بگه...
کسی نباشه تا با من بازی کنه...
 فقط خودم باشم و تنها عشق زندگیم خــــــــــــــــــــــــدا..
دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 21:57
+6
alireza
alireza



2 تا حرف 


تو زندگیم اتیشم میزنه :
1- اینکه بهم بگن تو معتادی
2- اینکه بگن فلانی کلاه گذاشته سرم

دیدگاه  •   •   •  1392/10/9 - 21:38
+3
محمد
محمد
به بعضیام باید گفت:

اگه بخوام زندگیمو از اول بسازم
تو پیام بازرگانی وسطشم نیستی
4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:13
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی اوقات حسرت وجود یه آدمی مثل خودمو تو زندگیم میخورم!

واقعاً خوش به حالتون که منو دارید! ^_^
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 19:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.


مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم.


 


 در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این


 


 فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.



فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست


 


 نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه


 


نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:



- عمو… میشه کمی پول به من بدی؟



فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.



- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست… باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند.وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو … چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
- عمو … تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی اززیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.


آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:56
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



توی تموم زندگیم فکر میکردم هوا مجانیه .... . . . . . . . تا اینکه یه بسته چیپس خریدم ..


دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:49
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز تصمیم گرفتم یه خورده تو زندگیم تغییر ایجاد کنم ...
مثلا بشینم رو تلویزیون و کناپه رو نگاه کنم ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:28
+4
AmirAli
AmirAli
امروز مهم ترین تکیه گاه زندگیم رو از دست دادم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پشتی صندلی کامپیوترم شکست
دیدگاه  •   •   •  1392/09/25 - 13:55
+4
AmirAli
AmirAli
یه زمانی نمیدونستم دلار چیه ، سکه چیه … بزرگترین دغدغه ی زندگیم این بود که آدامس میخرم عکسش تکراری نباشه !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/20 - 19:49
+5
صفحات: 6 7 8 9 10 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ