یافتن پست: #زندگی

alireza
alireza
همیشه برای دل خود زندگی کن نه برای چشم دیگران
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 22:33
+4
محمد
محمد
نگران نباش...
حال من خوب است...
فقط کمی بزرگتر شده ام،
عقلم قد کشیده،
شعورم متبلور شده،
دلتنگی هایم کوچک شده اند،
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 20:14
+5
محمد
محمد
یک مرد زمانی شما را دوست دارد که:
دلتنگی برای شما برایش سرگرمی باشد..مراقبت از شما شغلش باشد..خوشبخت کردن شما ماموریتش...و دوست داشتن شما زندگیش باشد..
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 19:49
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



به گونه ای آرزو کنید که انگار همیشه زنده می مانید

و به گونه ای زندگی کنید که انگار همین امروز می میرید . .





دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 19:24
+6
mohsen
mohsen
میدونی بن بست زندگی کجاست؟
جایی که نه حق خواستن داری
نه توانایی فراموش کردن...
من الان تو این موقعیتم!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 16:54 توسط Mobile
+3
EHSAN
EHSAN
شاید آن روز که سهراب نوشت: “تا شقایق هست زندگی باید کرد” ، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینگونه نوشت: هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی بی مهدی زندگی با غم‏هاست اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 13:02
+11
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هر چه بیشتر عشق بورزید،

عشق و شور زندگی بیشتری به شما روی خواهد آورد.

" باربارا دی آنجلیس "


دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 22:50
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از سختترین انتخابهای زندگی من این بود که وقتی میرم نوشابه شیشه‌ای بخرم اونی رو بردارم که از بقیه بیشتر داره :)))
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 22:32
+4
mohsen
mohsen
ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺑﺪﺗﺮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 21:01 توسط Mobile
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


آن روزها که پنجره ام رو به صبح بود


می شد به سایه های نگاه تو دل سپرد



می شد محیط خاطره ها را حساب کرد


می شد خطوط چهره احساس را شمرد!


 



آن روزها که زیر نفسهای آفتاب


خواب از سر لبان شب آلود می پرید



وقتی عبور ثانیه ها سرد سرد بود


من در تو ضرب می شد و آتش می آفرید!


 


مجذور اشتیاق سلامی دوباره بود
جذر بهار و آئینه می شد بلوغ مرگ



می شد برای صورت گل مخرجی نوشت
کسر همیشه ساده نمی شد به دست مرگ!


 



در خشکسال دل به توان می رسید اشک
جمع شب و ستاره جوابش طلوع بود



راهی شدن به سمت صدای رسای عشق
منهای هر بهانه جوابش شروع بود!


 



آن روزهای خوب و شکوفائی و ظهور
آن روزهای رویش و تکثیر و انتشار



آن روزهای چشمه و خورشید و زندگی
آن روزهای آبی و باران و آبشار!


 


 


امشب به نام نامی آن روزهای پاک
ژرفای عشق را به تو تسلیم می کنم



دریای پر تلاطم فریاد خویش را
بر ساحل سکوت تو تقسیم می کنم!


 



در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو



وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:52
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ