.:SaRa:.
خسته و مونده رسیدم خونه میگم سلام مامان غذا چی داریم ؟
مامانم با مهربانی بی سابقه ای میگه سلام عزیزم چند لحظه صبر کن الان نهارو حاضر میکنم …
با کمال تعجب میگم مامی مهربون شدی ؟؟؟!!!
میگه اه تویی ؟ فکر کردم مبیناست (آبجی کوچکم) ! کارد بخوره اون شکمت اول برس بعد نهار نهار کن ، از صبح تا الان پای گاز وایسادم … خلاصه یک قشقرقی به پا کرد که نگو و ننویس …
در مورد افق و سر راهی بودن با من حرف نزنید اعصاب ندارم !
آهنگ هم نمیخوام بدم بیرون اعصاب اون رو هم ندارم !
اصلن کلا اعصاب ندارم !
.:SaRa:.
به مامانم میگم : شام چی داریم ؟
میگه : آنچه گذشت !
میگم : غذای جدیده ؟
میگه : عارع …
میگم : خو حالا چیا داره توش ، واسه سلامتی خوبه ؟
میگه : هرچی تو این هفته پختم و کوفت نکردی رو قاطی کردم دوتا تخم مرغم زدم بهش و مث کتلت سرخش کردم !
اگه اینم کوفت نکنی فردا شب پس از سالها داریم …
♥ نگار ♥
سلام ای تنها بهونه ، واسهء نفس کشیدن
هنوزم پَر میکشه دل ، واسهء به تو رسیدن
واسهء جواب نامت ، می دونم که خیلی دیره
بذار به حساب غربت ، نکنه دلت بگیره
عزیزم بگو ببینم ، که چه رنگه روزگارت
خیلی دوست دارم تو مهتاب ، بشینم یه شب کنارت
سَرتو با مهربونی ، بذاری به روی شونم
تو فقط واسم دعا کن ، آخه … دنبال بهونم
حالمو اگه بپرسی ، خوبه … تعریفی نداره
چون بلا تکلیفه عاشق ، آخه تکلیفی نداره
نکنه ازم برَنجی ، تشنه ام … تشنهء بارون