یافتن پست: #سلام

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خاروندن جای کِش حوراب روی پا
یکی از بزرگترین لذتهایی بود که
اسلام حواسش نبود حروم اعلامش کنه!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 16:15
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
این یه علامت لایک معمولی نیست معانی و مفاهیم زیادی داره حداقل برای من
بدین معنا که همه شماها را عاشقانه دوست دارم حتی اگر منتقدم باشید
ببخشید که مطالب شما را نتوانستم لایک کنم
در دوستی کم کاری کردم
اگر توهینی کردم یا حرف نابجایی زدم ببخشید
سلام کردید و جواب ندادم
این لایک یعنی همینکه اینجا حتی برای مدت کوتاهی دور هم جمع هستیم از نظر بنده حقیر مقدسه
این جمع یه جمع دوست داشتنی است و باید حفظ بشه
دوستان عزیزم عاشقانه دوستتان دارم
10 دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 15:34
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلاااااااااااااااااااام{-35-}{-35-}
8 دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 15:22
+4
block13
block13
سلام. من block13 هستم، از اعضای جدید ... :)
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 14:56
+2
nanaz
nanaz
سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
... درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند ز من
و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...
خوب.. گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را میگشت

تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا

همچنان میلرزید...
پاک تنبل شده ای بچه بد
"به خدا دفتر من گم شده آقا ، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا میکرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...

گوشهء صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز ، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد.…
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوبِ ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید...

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش ، و یکی مردِ دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید..

سخت در اندیشه آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمیگشته
به زمین افتاده
بچهء سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
میبریمش دکتر
با اجازه آقا...

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودکِ خرد و کوچک
این چنین درس بزرگی میداد
بی کتاب و دفتر...

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد ، درس زیبایی را...
که به هنگامهء خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلاً من
عصبانی باشم

با محبت شاید،
گره ای بگشایم


با خشونت هرگز...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 14:38
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سلام دوست عزیز به جمع اعضای یکی بود و یکی نبود خوش آمدید .......
@
kamranjable
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:41
+2
110
110
سلام. من 110 هستم، از اعضای جدید ... :)
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 18:09
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سلامی چه بوی خوش آشنایی و صد البته عشق
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 12:17
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
@A-Sh-F

تولد سالار بیاتویونی "دکتر فراهانی" مبارک

دکتر از طرف همه بچه ها تولدت رو تبریک میگم ... {-35-}
6 دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 11:49
+3
Jrodeyvdzvk6
Jrodeyvdzvk6 (مسدود)
سلام. من Jrodeyvdzvk6 هستم، از اعضای جدید ... :)
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 08:33
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ