به جهنم گر غمت پایان ندارد به درک گر سرت سامان ندارد بخندم من به این دنیای فانی که گوه تر از این امکان ندارد!! حافظ میخواد بگه خوشبخت میشی! منتها الان یکم عصبانیه منظوری نداره (@_@)
ترانه هامو گوش بده وقتي كه بارون مي زنه // وقتي كه اشك آدما معني فرياد منه ترانه هامو گوش بده وقتي دلت پر از غمه // وقتي تو سُفرت شب و روز يه چيزي مثل نون كمه با من بخون از مادري كه توي درد هاش سوخته بود // از اون جووني كه واسه نون شبش كليش رو فروخته بود از پدري بخون كه صد هيچ باخته بود به سرنوشت // از بچه اي كه گشنه بود ولي مشق بابا نون داد مي نوشت
ياس اين زندگي نفس كش مي خواد // هر مشكلي طرفت مياد تو رو مي كشونه به سمت خودش // پاره نمي شي فقط كش مياي سه شدي جسم بيخودي // که دیگه الكي حرص نمي خوري مثل شلاقي كه تا ده تا بخوري دیگه بقيشو حس نمي كني هر كي پرسيد سلام چطوري ؟؟؟ // جواب يك كلام دكوري شكر يعني داغوني // ممكنه از زندگي هر آن ببري داري فرار مي كني از اونا كه تو رو زير ميز دور زدن با يه لبخند تلخ گفتي که اينم از اين ، اين نيز بگذرد پدرت قطعا مرده // واسه زخمات مرهم درده واسه اينكه جلوت سر بلند بشه // جلو أرباب سر خم كرده مادرت كه ماوراي با مرام // كه تنها رفيق ماجراست تو استرس آيندته // تا يه روزي دور از جون از پا درآد مشكل تو پوله كه چشمات به جاي اشك با خون ترن هرچند پولدارايي رو مي شناسم كه از من و تو داغون ترن همه درگيريم // همه از حقيقت ها در ميريم از قصه هامون فقط جوك ساختيم // مست كرديم و خنديديم خوب دنیا خوبه هم خشن // درد هر كي قدر جنبشه فقط اميدوارم كه تك به تك اينا رو هم جمع نشه چون كه وقتي نقطه ای رسيد // كه سرسخت و عقده اي بشي خشم توي شريانته // اون زمان وقت فريادته
همخوان (آمّين) اينقدر فرياد مي زنم تا گوش دنيا كر بشه // اينقدر مي گم كه شايد چشم خدا هم تر بشه اينقدر مي گم كه صدام برسه به كل زمين // دعا كنيم بارون بياد دعا كنيم آمّين
ياس صابخونه يه برگه از كيف // در اورد گفت ما رو خسته كردين بزنين به چاك // نذارين برگردم من با حكم جلب قطعي گفتيم حاجي مكه رفتي مرگ هر كي كه دوست داري شب عيدي نذار حيرون و در به در شيم ولی گفت دست من نيست مادر زار مي زد // اساس خونه رو بار مي زد صابخونه اي كه با حكم تخليه // هي خودش رو باد مي زد پدر خسته بود از اين شانس // سرشكسته و پريشان هر از گاهي بهم چشمك مي زد // كه بهم بگه نترس من اينجام درس و مشقي ، نه // جمع و تفرق ، نه ضرب و تقسیم ، نه // زنگ تفريح ، نه بن بست يه مغز تعطيل // تو فكر ترك تحصيل آدم همين وقت هاست كه مي تونه همه رو بشناسه // بشمار سه رفت اون كه همش مي گفتي جاش روي تخم چشماته رفاقت ها بوي خيانت مي دن //نه نگو توي قيافت ديدم يكي راست حسيني بهم بگه كه معني رفيق رو كيا فهميدن اي كاش كه بتونم دليل نامردي ها رو بدونم همين // تا دو نفر رو با هم آشنا كرديم تيم شدن كه بد منو بكوبن زمين قلبتو ، عشقتو ، حستو ، وقتتو هزينه كن كه آخرم بره با يكي ديگه تنهايي بشه نصيبمون ؟ زندگيت يه جزيره بود / قدم زدم در مسير تو / كه با لبخند بهم بگي همه اينا وظيفه بود ؟؟؟ يزيدتـــــــــو............
آن شب باران می بارید… باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم… و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم… و تو نمی دانی که چه بارانی بود، چون نیامدی… و باران می بارید… آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید… و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی.....
از هنگامي كه خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز ميگذشت. فرشتهاي ظاهر شد و گفت: "چرا اين همه وقت صرف اين يكي ميفرماييد؟" خداوند پاسخ داد: "دستور كار او را ديدهاي؟ بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند. بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند. دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود. بوسهاي داشته باشد كه بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته، درمان كند." فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد. "اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد."
خداوند گفت : "نمي شود!! چيزي نمانده تا كار خلق اين مخلوقي را كه اين همه به من نزديك است، تمام كنم. از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان كند، يك خانواده را با يك قرص نان سير كند و يك بچه پنج سال را وادار كند دوش بگيرد." فرشته نزديك شد و به زن دست زد. "اما اي خداوند، او را خيلي نرم آفريدي." "بله نرم است، اما او را سخت هم آفريدهام. تصورش را هم نميتواني بكني كه تا چه حد ميتواند تحمل كند و زحمت بكشد." فرشته پرسيد : "فكر هم ميتواند بكند؟" خداوند پاسخ داد : "نه تنها فكر ميكند، بلكه قوه استدلال و مذاكره هم دارد." آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد.
فرشته پرسيد : "اشك ديگر براي چيست؟" خداوند گفت: "اشك وسيلهاي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نااميدي، تنهايي، سوگ و غرورش." فرشته متاثر شد: "شما فكر همه چيز را كردهايد، چون زنها واقعا حيرت انگيزند." زنها قدرتي دارند كه مردان را متحير ميكنند. همواره بچهها را به دندان ميكشند. سختيها را بهتر تحمل ميكنند. بار زندگي را به دوش ميكشند، ولي شادي، عشق و لذت به فضاي خانه ميپراكنند. وقتي خوشحالند گريه ميكنند. براي آنچه باور دارند ميجنگند. آنها ميرانند، ميپرند، راه ميروند، ميدوند كه نشانتان بدهند چه قدر برايشان مهم هستيد. قلب زن است كه جهان را به چرخش در ميآورد زنها در هر اندازه و رنگ و شكلي موجودند و ميدانند كه بغل كردن و بوسيدن ميتواند هر دل شكستهاي را التيام بخشد. كار زنها بيش از بچه به دنيا آوردن است، آنها شادي و اميد به ارمغان ميآورند. آنها شفقت و فكر نو ميبخشند زنها چيزهاي زيادي براي گفتن و براي بخشيدن دارند. خداوند گفت: "اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد!" فرشته پرسيد: "چه عيبي؟"
عکس هستی مهدوی فر بازیگر رها در سریال مادرانه با لباس عروس، هستی مهدوی فر متولد ۱۳۷۰ می باشد. وی در سریالهای جراحت، سوت پایان، نقش لیلی، پرستوهای عاشق، دسته بازنده ها و در حال حاضر در سریال مادرانه که از شبکه ۳ در ایام ماه مبارک رمضان در حال پخش است به ایفای نقش پرداخته است.