یافتن پست: #شیرینی

ali rad
ali rad
دردِ شیرینی ست

که هیچ نوشدارویی

درمانش نمیکند،

مگر خودش
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 01:26
+2
مهسا
مهسا
زندگی در گذر حادثه هاست ، گاه تلخ است و گهی شیرین است
دل ما در پس این تلخی و شیرینی هاست ، صاف و صادق بماند زیباست
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 00:16
+4
sahar
sahar
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 22:03
+8
-1
نیوشا
نیوشا
آموزش گــــام به گـــــام زبان انگلیسی این بار در شیرینی فروشی ها !!!! دیدم که میگــــــــــم! اینم مدرکـــــش!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 20:00
+5
☺SAEED☻
☺SAEED☻
با هیچ مزه ای عوض نمی کنم !..
نمک چهره ات را ..
ولی متعجبم ..
از شیرینی لبانت...
...در این شوره زار
6 دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 23:28
+3
-1
مهسا
مهسا
زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند .

زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .

زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .

زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .

زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست

زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 17:15
+5
fowkes
fowkes
یاد خوب نباش...
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی، دل آدم ها را می زنی
آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی ...
به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی، زیــــــــــادی می شوی...
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 22:05
+7
قصۀ شیرین
مهرورزان ز زمان های کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
برنیاید دگر آواز زِ من!
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میلِ دلِ دوست،
بپذیریم به جان؛
هر چه جز میلِ دلِ او،
بسپاریم به باد!
آه!، باز این دل سرگشتۀ من
یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک،
خنده می زد شیرین،
تیشه می زد فرهاد!
نه توان گفت به جانبازیِ فرهاد: افسوس،
نه توان کرد ز بیدردیِ شیرین فریاد.
کار شیرین به جهان شور بر انگیختن است!
عشق در جان کسی ریختن است!
کار فرهاد، برآوردن میلِ دلِ دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه درآویختن است.
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین، بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست:
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی،
تبو تابی بُودَت هر نفسی.
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مباد

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/22 - 10:24]
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 10:20
+5
ronak
ronak
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم!!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند..
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:14
+2
ronak
ronak
گذشته ای که حالمان را گرفته استــــ....
آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریمـــ....
و حال هم
حالمان را به هم میزندـــ .....
چه زندگی شیرینی....!؟!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 18:21
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ