یافتن پست: #عوض

محمد
محمد
اینجا سرزمین واژه های وارونه است ..
جایی که"گنج" "جنگ "میشود!
"درمان" "نامرد"
"قهقهه" "هقهق"
اما"دزد"همان"دزد"است،"درد"همان"درد"است
و"گرگ"همان"گرگ"است!!!

آری سرزمین واژه های وارونه،سرزمینی است که
"من" "نم"زده است،"یار" "رأی"عوض کرده است،
"راه"گویی"هار"شده،"روز" به"زور"میگذرد،
"آشنا"راجزدر"انشا"نمی بینی
وچه"سرد"است این"درس"زندگی!
اینجاست که "مرگ"برایم"گرم"میشود.........
چراکه"درد"همان"درد"است........
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﻗﺎﭘﺴﺮﻱ ﮐﻪ ﻣﻴﮕﻲ " ﺩﺧـﺘﺮﺧــﻮﺏ " ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻤﻴﺸﻪ...

ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺏ ﺗﺎﺩﻳﺮ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻧﺎ ﻧﻤﻴﭙﻠﮑﻪ
* ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻧﮕﺎﺕ ﻧﻤﻴﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﻱ ﺳﻤﺘﺶ
* ﮐﻔﺸﻪ 15 ﺳﺎﻧﺘﻲ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮﻱ ﺟﻠﻒ ﻧﻤﻴﭙﻮﺷﻪ
* ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﻴﮑﻨﻪ
ﻭ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻳﺶ ﻧﻤﻴﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﻧﻲ ﻗﻴﺎﻓﻪ ﻱ ﺍﺻﻠﻴﺶ ﺭﻭ
ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺑﺪﻱ ...
* ﭼﺸﻤﮏ ﻭ ﻋﺸﻮﻩ ﻭﺻﺪﺍﻱ ﻧﺎﺯﮎ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻﺕ ﻟﺤﻨﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﻴﺸﻪ
* ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻴﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻬﺶ
ﺣﺘﻲ ﺗﻮﺍﻥ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻱ .
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻴﭙﺮﻩ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺗﻮ ﭘﺲ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺖ
* ﺗﻮ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﻭ ﻋﺮﻭﺳﮑﺎﻱ ﺧﻴﺎﺑﻮﻧﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﮐﻪ " ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺏ " ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺯ ﺍﻭﻧﺎ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻪ..!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 19:09
+1
melika
melika

سر امتحان استادا سوالاتی میدن که ما تا حالا ندیدیم


در عوض ما هم جواب هایی میدیم که اونا به عمرشون ندیدن
3 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 15:14
+3
melika
melika


دلم میخواد راننده ماشین پلیس بشم؛بلندگو بگیرم دستم بگم :


راننده پژو حرکت کن!


مگان!! سرت رو بنداز پایین ! مگه خودت خواهر مادر نداری !؟


ماکسیمای مشکی ؟ شیطون دخترای قشنگی سوار کردی!؟


206 صندوق دار آهنگت خیلی قدیمیه...عوضش کن... !؟


...بنز مشکی ... بنننننننز ... فخر می فروشی ?!! بزن بغل

3 دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 19:43
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

موهایم را همچون امواج خروشان دریا


در نسیم نفسهایت آرام آرام رها می کنم


و لذت با تو بودن را


همچون تماشای غروبی دل انگیز


تا مرز جنون احساس می کنم


و تو با من همراه می شوی


لحظه به لحظه با من اوج خواهی گرفت در آسمان عشق


و به انتهای خوشبختی خواهیم رسید


آنجایی که حتی کبوتران برای رسیدن به آن سر باز می زنند


انگشتانم صورتت را لمس می کند


نگاهم را در نگاهت غرق می کنم


و آغوش تو برایم بهشت می شود


بهشتی از جنس گلهای رز قرمز آتشین


که با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم

دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 17:41
+2
محمد
محمد
اسمش که پیام کوتاس
.
.
.
.
.
ولی من فک کنم بیشترنامه میفرستم عوض پیام کوتاه!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 13:19
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

سوال ی اقا پسر
دیروز با دوست دخترم بیرون بودم، تا رسیدم خونه دست كردم تو جیبم دیدم گوشیم نیست!
زنگ زدم كسی جواب نداد!
مسیری رو كه پیاده اومده بودم برگشتم، نبود!
منم جوگیر!!! گفتم خدایا اگه پیدا بشه یه گوسفند میكشم!!!
خلاصه با حال و روز داغون برگشتم خونه، زنگ زدم به دوست دخترم گفتم:عزیزم من گوشیم گم شده، اگه زنگ زدی یا اس.ام.اس دادی جواب ندادم نگران نشو!
گفت : نه عزیزم من نگران نشدم چون گوشیتو توی ماشین من جا گذاشتی. ولی نیوشا جون ومهسا جون و عسل جون تا حالا كلی اس.ام.اس دادن و یه بند هم دارن زنگ میزنن!
فكر كنم اونا خیلی نگرانت شدن.
گوشیتو میندازم تو سطل آشغال كنار در ورودی همون پارک
خراب شده ای كه با توی عوضی توش آشنا شدم.
دیگه هم به من زنگ نزن ..!
باااای ...!
حالا سوال شرعی : من الان باید گوسفند بكشم یا نه ؟

آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/10/5 - 16:10]
دیدگاه  •   •   •  1392/10/5 - 16:09
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
دلکَم میدانَم؛توام مثل من از بودن هاشان از عادت دادن هاشان از نبود همیشگی شان از تکرار این تابع خسته شده ای به احترام تن زخم دیده ات؛ معادله را عوض می کنَم بگذار بیایند و بروند غصه نخور عادت را خط زده ام..!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/3 - 23:21
+4
sajad258
sajad258
امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدام رو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت گفتم :ما پسرتونو دزدیدیم ۱۰۰ تومن بیارین به این آدرس و گرنه پسرتونو میکشیم! بابام برگشت گفت ۲۰۰ تومن میدم یه جوری بکشینش طبیعی به نظر برسه! من مامان بابای واقعیمو میخوام <img src=(" title=":((" />(((((
2 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 21:45
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.


مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم.


 


 در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این


 


 فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.



فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست


 


 نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه


 


نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:



- عمو… میشه کمی پول به من بدی؟



فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.



- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست… باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند.وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو … چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
- عمو … تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی اززیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.


آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:56
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ