یافتن پست: #عید

saman
saman
دو شاخه نرگست ای یار دلبند 

چه خوش عطری درین ایوان پرکند 

اگر صد گونه غم داری چو نرگس 

به روی زندگی لبخند لبخند 

گل نارنج و تنگ آب و ماهی 

صفای آسمان صبحگاهی 

بیا تا عیدی از حافظ بگیریم 

که از او می ستانی هر چه می خواهی 

سحر دیدم درخت ارغوانی
 
کشیده سر به بام خسته جانی 

بهارت خوش که فکر دیگرانی 

سری از بوی گلها مست داری 

کتاب و ساغری در دست داری 

دلی را هم اگر خشنود کردی 

به گیتی هرچه شادی هست داری 

چمن دلکش زمین خرم هوا تر 

نشستن پای گندم زار خوشتر
 
امید تازه را دریاب و دریاب 

غم دیرینه را بگذار و بگذر 


(فریدون [!])
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:16
+2
saman
saman

در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.
آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
روشنی آب و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرّر کن.
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان روحی که جسد را در پایان سفر ،
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد…
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده !


 

                                             (احمد شاملو)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 09:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اشک هایم چه بچه شده اند ..! گونه هایم را با سُرسُره اشتباه گرفته اند ..! هی با یاد تو ، از گوشه ی چشمانم سُر می خورند..!
(( احمد سعیدی ))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:45
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشق اینم..................................پسرای دانشگامون همه این تیپین......{-7-}

56 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:30
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
@a-sh-f-2
@A-Sh-F

{-35-}

3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:27
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسره پست گذاشته من میخوام ماشین بخرم! پرادو بهتره یا اسپورتیج؟
.
.
... .
کامنتهایی که براش گذاشتن

سحر:واسه منم میخری؟
سارا:هیچ کدوم
لیلی:جوووووون سلیقت تو حلقم
مهرنوش:عزیزم بهتر از اینا برازندته

احمد:چه گوهاااا
محمد:تو پولت کجا بود
سعید:باز خالی بستی
علیرضا:بالاخره گاو گوسفندارو فروختی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
ﺩﻓﺘﺮ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ |:
ﺁ )*141*1#(
ﺳﻌﯿﺪ
ﻋﻠﯽ
ﻣﺰﺍﺣﻢ
ﻣﺰﺍﺣﻢ 1
ﻣﺰﺍﺣﻢ 2
ﻣﺸﮑﻮﮎ
ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ !
ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺯﺩ |:
ﻣﯿﺲ ﮐﺎﻝ
ﺻﺎﺩﻕ
ﭘﺴﺮﻩ ﮐﻪ ﺗﮏ ﺯﺩ ﺯﻧﮕﺶ ﺯﺩﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩ !
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ( ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ! )
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:30
+3
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ماه رمضون رفت میخام یه مدت برم سر یخچال هیچی نخورم زل بزنم به یخچال و بگم فقط اومدم ببینمت
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:21
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عید رمضان امد و ماه رمضان رفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آخ جون که این آمد واخ جون که آن رفت!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 17:15
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ