یافتن پست: #فکر

ebrahim
ebrahim
در مراسم توديع پدر پابلو، کشيشي که 30 سال در کليساي شهر کوچکي خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از يکي‌ از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود .
در روز موعود، مهمان سياستمدار تاخير داشت و بنابرين کشيش تصميم گرفت کمي‌ براي مستمعين صحبت کند.
پشت ميکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد اين شهر شدم .
انگار همين ديروز بود.
راستش را بخواهيد، اولين کسي‌ که براي اعتراف وارد کليسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني‌، زنا و هر گناه ديگري که تصور کنيد اعتراف کرد .
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي‌ با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم که در اشتباه بوده‌ام و اين شهر مردمي نيک دارد .

در اين لحظه سياستمدار وارد کليسا شده و از او خواستند که پشت ميکروفن قرار گيرد .
در ابتدا از اينکه تاخير داشت عذر خواهي‌ کرد و سپس گفت که به ياد دارد که زمانيکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولين کسي‌ بود که براي اعتراف مراجعه کرد.

نتيجه اخلاقي‌: وقت شناس باشيد !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:07
+3
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
گاهی اوقان فکر کردن به بعضی ها ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند .چقدر زیباست این لبخندهای بیگانه و چه دوست داشتنی اند این بعضی ها ...‬
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 16:08
+7
ali rad
ali rad
چه نقاش ماهریست

فکر و خیال را میگویم

وقتی که دانه دانه موهایت را سفید می کند
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 15:25
+3
شاهین
شاهین
{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-35-}{-35-}
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 13:43
+4
alireza
alireza
همه پسرا فکر می کنن بزرگترین آرزوی یه دختر پیدا کردن یه پسر رویایی هستش اما نمی دونن بزرگترین آرزوی یه دختر غذا خوردن بدون چاق شدنه {-7-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 13:01
+7
sahar
sahar
بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 10:28
+4
sasan pool
sasan pool
دستان من نمی توانند
نه، نمی توانند
هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند.
تو
به سهم خود فکر می کنی
من
به سهم تو.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 01:12
+2
sasan pool
sasan pool
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 00:23
+3
حمید
حمید
همیشه میگن سر بی گناه تا پای دار میره اما بالای دار نمیره



ولی تا حالا کسی به این فکر نکرده که



رفتن تا پایه دار برای بی گناه از صد بار مرگ بدتره
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 23:49
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
به چی میفکرد؟؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 15:16
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ