یافتن پست: #قـدر

sara
sara
ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـﺎ
ﺑـﺪﻭﻧـﻦ
ﮐـﻪ ﺍﮔـﺮ ﭼـﻴـﺰﯼ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺭﻭﺷـﻮﻥ
ﻧـﻤـﻴـﺎﺭﯼ
ﺍﺯﺳـﺎﺩﮔـیتـــــ ﻧـﻴـﺴـﺖ !
بلکه ﺩﺍﺭﯼ ﺣـﺮﻣـﺖ
ﻳـﻪ ﺭﻭﺯﺍﻳـﯽ ﺭﻭ
ﻧـﮕـﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐـﻪ ﺍﻭﻧـﺎ ﻳـﺎﺩﺷـﻮﻥ ﺭﻓـﺘـﻪ!!!
کاشکی میفهمیدن
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 11:12
+5
sara
sara
ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـﺎ
ﺑـﺪﻭﻧـﻦ
ﮐـﻪ ﺍﮔـﺮ ﭼـﻴـﺰﯼ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺭﻭﺷـﻮﻥ
ﻧـﻤـﻴـﺎﺭﯼ
ﺍﺯﺳـﺎﺩﮔـیتـــــ ﻧـﻴـﺴـﺖ !
بلکه ﺩﺍﺭﯼ ﺣـﺮﻣـﺖ
ﻳـﻪ ﺭﻭﺯﺍﻳـﯽ ﺭﻭ
ﻧـﮕـﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐـﻪ ﺍﻭﻧـﺎ ﻳـﺎﺩﺷـﻮﻥ ﺭﻓـﺘـﻪ!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 08:21
+4
saman
saman
ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـﺎ
ﺑـﺪﻭﻧـﻦ
ﮐـﻪ ﺍﮔـﺮ ﭼـﻴـﺰﯼ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺭﻭﺷـﻮﻥ
ﻧـﻤـﻴـﺎﺭﯼ
ﺍﺯﺳـﺎﺩﮔـیتـــــ ﻧـﻴـﺴـﺖ !
بلکه ﺩﺍﺭﯼ ﺣـﺮﻣـﺖ
ﻳـﻪ ﺭﻭﺯﺍﻳـﯽ ﺭﻭ
ﻧـﮕـﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐـﻪ ﺍﻭﻧـﺎ ﻳـﺎﺩﺷـﻮﻥ ﺭﻓـﺘـﻪ!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 02:30
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هـر چـقـدر هـم تـنـهـا هـسـتـی
لـبـاسِ خـوب بـپـوش .
بـرایِ خـودت غـذای خـوب بـپـز .
خـودت را بـه صـرفِ قـهـوه ای در یـک خـلـوتِ دنـج مـیـهـمـان کـن .
بـرای خـودت گـاهـی هـدیـه ای بـخـر .

وقـتـی بـه روح احـتـرام مـی گـذاری... احـساسِ سـربـلـندی مـی کـنـد .
آنـوقـت دیـگـر از تـنـهـایـی بـه دیـگرـان پـنـاه نـمی بـرد .
و اگـر قـرار اسـت انـتـخـاب کـنـد... کـمـتـر بـه اشـتـبـاه اعـتـمـاد مـی کـنـد .

یـادت بـاشـد !
"عـزتِ نـفـس غـوغـا مـی کـنـد."





دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 22:04
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



عـشـقـی كـه مـی رود را بـدرقـه كـن دلـتـنـگـی كـن جـایـش را زود پُـر نـكـن . بـه او سـاعـت هـا فـكـر كـن، بـه رفـتـن اش بـه مـانـدن تـو بـعـد از او خـاطـرش را عـاشـقـانـه یـاد كـن .نـه كـه او آنـقـدر بـا ارزش بـاشـد، هـر چـه هـم مـفـت بـود امـا دل خـودت را هـرز نـكـن .
نـگـذار دلـت مـهـمـانـسـرای مـسـافـرهـای یـك روزه شـود خـامـوش شـود و بـهـانـه نـیـاورد .
امـا بـیـامـوز كـسی كـه تـو را بـا ایـن غـمـهـا تـنـهـا گـذاشـت هـرگـز ارزش زنـده مـانـدن در كـنـار تـو را، دیـگـر نـدارد .





دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 21:57
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
بعضیـــــــــا ﺍﻧﻘـﺪر " ﭘـــــــﺎ " ﺩﺍﺩﻥ، ﺟـﺎﻧﺒــﺎﺯﺷـﺪﻥ ...... {-6-}
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 18:27
+4
korosh
korosh
خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سكـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامي با چـند كتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» مي شود و او را در حــال گريه مي بيــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاك بـرسرم! چــرا داري مثــل ابـر بهـار گريـه مي كـني؟!


لالـه: خـدا منـو مي كشـت اين روزو نـمي ديدم. (همچـنان به گريـه ي خود ادامــه مي دهـد.)


شبنم: بگـو ببـينم چي شـده؟


لالـه: چي مي خواســتي بشـه؟ امروز نـتيجه ي امتـحان <آناتومي!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــي كه از 6 مـاه قبـلش كتابامـو خورده بــودم، مـني كه بـه اميـد 20 سر جلـسه ي امتحــان نشـسته بودم، ديــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گريه افزوده مي شــود)
شبنم: (او را در آغــوش مي كشـد) عزيـزم... گـريه نـكن. مي فهـممت. درد بـزرگيــه! (بغـض شبنم نيز مي تركـد) بهتـره ديگـه غصه نخـوري و خودتـو براي امتحـان فـردا آمـاده كنـي. درس سخت و حجيــميـه. مي دوني كـه؟


لالـه: (اشك هايش را آرام آرام پـاك مي كنـــد) آره. مي دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـراي امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! مي فهـمي شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـداي گريـه اش بلـند مي شود) حالا چه جــوري سرمـو جلوي نـازي و دوستـاش بلـند كنـم؟!!


شبنم: عزيزم... ديگــه گريه نكن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتيم بخـونيم! ببـين! از بـس گريه كردي ريـمل چشمــاي قشـنگ پاك شـد! گريـه نكن ديـگه. فكـر كردن به ايـن مســائل كـه مي دونـم سخــته، فايده اي نـداره و مشــكلـي رو حـل نـمي كنـه.


لالـه: نـمي دونـم. چـرا چنـد روزيـه كه مثـل قديم دلـم به درس نـميره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بيـدار شـدم. باورت مـيشه؟!


(در هميــن حال، صـداي جيــغ و شيـون از واحـد مجـاور به گوش مي رسـد. اسـترس عظيـمي وجـودِ شبنم و لالـه را در بر مي گيــرد! دخـتري به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق مي شـود.)


شبنم: چي شـده فرشــتـه؟!


فرشــته: (با دلهــره) كمـك كنيـد... نـازي داشت واسـه بيــستمـين بـار كتــابشـو مي خـوند كه يـه دفعــه از حـال رفت!


شبنم: لابــد به خـودش خيلي سخــت گرفته.


فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. اين طـوري نـشدم! زود باشيــد، ببـريـمش دكتــر.


(و تمــام ساكنـين آن واحـد، سراسيـمه براي ياري «نــازي» از اتـاق خارج مي شـونـد. چـراغ ها خامـوش مي شود.)


خوابــگاه پســران (شـب)


سكــانـس دوم: (در اتـاقي دو پـسر به نـام هاي «مهـدي» و «آرمــان» دراز كشــيده انـد. مهـدي در حال نصـب برنـامه روي لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبي روي چـند برگـه است. در هـمين حـال، هم واحدي شـان، «ميـثــاق» در حـالي كه به موبايـلش ور مي رود وارد اتــاق مي شـود)


ميثـــاق: مهـدي... شايـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داريـم.


مهـدي: نـه! راســته. امتـحان پايــان تــرمه.


ميثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.


مهـدي: آره... منــم يه چنـد دقـيقه پيـش فهمـيدم. حالا چيــه مگـه؟! نگـراني؟


ميثــاق: مـن و نـگراني؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره مي كنـد) واي واي نيگــاش كـن! چه خرخـونيــه اين آقـا آرمـان! ببيــن از روي جـزوه هاي زيـر قابلمــه چه نـُـتي بـر مي داره!!


آرمـــان: تـو هم يه چيزي ميگــيا! ايـن برگـه هاي تقـلبه كـه 10 دقيـقــه ي پيـش شـروع به نـوشتـنــش كردم. بچه هاي  كلاس مـا كه مثـل بچه هاي  شما پايـه نيســتن. اگـه كسي بهت نـرسوند، بايــد يه قوت قلــب داشته باشي يا نـه؟ كار از محكـم كاري...


مـهدي: (همچــنان كه در لپ تاپــش سيــر مي كنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتي نيست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـويس. دستـت درست!


در هميـن حــال، صـداي فريـاد و هياهـويي از واحـد مجـاور بلـند مي شود. پسـري به نـام «رضـا» با خوشحـالي وسط اتـاق مي پـرد)


ميـثــاق: چـت شده؟ رو زمــين بنـد نيـستي!


رضــا: پرسپوليس همين الان دوميشم زد!!!


مهـدي:اصلا حواسم نبود.توپ تانك فشفشه..... .!!!


و تمــام ساكنيـن آن واحـد، براي ديـدن ادامـه ي مسـابقـه به اتاق مجـاور مي شتـابنـد. چراغ هـا روشــن مي مانند.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـﺎ ﺑـﺪﻭﻧـﻦ
ﮐـﻪ ﺍﮔـﺮ ﭼـﻴـﺰﯼ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺭﻭﺷـﻮﻥ ﻧـﻤـﻴـﺎﺭﯼ
ﺍﺯﺳـﺎﺩﮔـﯽ ﻧـﻴـﺴـﺖ !!
ﺷـﺎﻳـﺪ ﺩﺍﺭﯼ ﺣـﺮﻣـﺖ
ﻳـﻪ ﺭﻭﺯﺍﻳـﯽ ﺭﻭ
ﻧـﮕـﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐـﻪ ﺍﻭﻧـﺎ ﻳـﺎﺩﺷـﻮﻥ ﺭﻓـﺘـﻪ . .




دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 16:06
+3
xroyal54
xroyal54






دلـمـ بـراے زيـارت، بـہـانـ ه مـيـפֿـواهـد ،،

بِ قـدر ِ گـوشـ ه ے چشمـے، اجـازه مـيـפֿـواهـد ،،




» اين دل، هرجا كِ باشد، هر ساعتي كِ باشد، وقتي بِ سويَت پر بزند،، كز ميكند يك گوشه و رو ميكند سمتِ مشرق زمين/!/
بِ گمانش دنيا همه تو هستند و تو همة دنيايَ ش،،

اين دل برايَ ش همين يك لحظه از دنيا كافي ست وقتي فرصت پيدا ميكند تا بگويد :

" اللَّـهُمـَّ صَلِّ عَلَي عَلِيِّ بنِ مُوسَي الرِّضَا المُرتَضَي .. "


دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 23:47
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدمــ بایـد یــڪے رو داشتــہ باشـــہ (!)

وقتـے دلش گرفتــہ بہش زنگ بزنــہ . . .

و براش پشت گــوشے آهنگ بذاره ...

یــڪے ڪــہ وقتــے نباشـہ ، دلشــوره بگیرے.

یــڪے ڪـہ نبـودنش بشه دلیل غمباد ِعصرهاے پاییزے (!)

یــڪے ڪـہ نفســہـاش تنـہـا دلیل نفس ڪشیـدنت بشـــہ

اونقـدر ڪــہ وقتے نیست ، نفست بنـد بیاد …

اصلا" بایـد یــڪے باشـہ وقتے میگے دلم گرفتــہ ،

بگــہ قربوלּ دل گرفتــہ ات . . . / .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 17:47
+4
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ