یافتن پست: #قول

be to che???!!
be to che???!!
http://uploadtak.com/images/t775_0.jpg@A-Sh-F
17 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 23:02
+5
be to che???!!
be to che???!!

آهاي تويي كه داري جاي منو ميگيري


يادت باشه كــم حوصله است. .


شايد بــه ظاهر جدي باشه ولي قلــب مهربوني داره


بد قول نيست ولــي گاهـي اوقات گرفتاره. . .


توداره. . خسته كه باشه. . بهتره تنهـــاش بذاري. .
اگــه بخواد بـاهـات حرف بزنه. . خودش زنگ ميــزنه


دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 22:40
+2
saman
saman
می گفتی مثل همه “نیستی”
که قول بدهی و بشکنی ،
که حرف بزنی و عمل نکنی ،
که بیایی و نمانی ،
که بروی و نیایی ، امــــــــــــــــا …

(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 10:58
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

چه اندازه خدا نزدیک است!
و به قول سهراب
: پای آن شب بوهاست
نفس گرم خدارا هر روز
پشت پرچین دعا میشنویم...
چه دقیق آمده ایم
خانه دوست همین جاست
همین نزدیکی است
...
به گمانم پشت دیوار نگاه من و توست

بخدا هیچ دلی تنها نیست
...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 19:35
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


خیلی وقتها آدما برای اینکه رو قولشون وایسند قولشون رو زیر پا میزارند تا بتونند روش وایسند !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 01:45
+4
be to che???!!
be to che???!!

زن وشوهري بيش از 60سال با يكديگر زندگي مشترك داشتند. آنها همه چيز را به طور مساوي بين خود تقسيم كرده بودند. در مورد همه چيز با هم صحبت مي كردند و هيچ چيز را از يكديگر مخفي نميكردند مگر يك چيز:يك جعبه كفش در بالاي كمد پيرزن بود كه از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نكند و در مورد آن هم چيزي نپرسد.



در همه ي اين سالها پيرمرد آن را ناديده گرفته بود و در مورد جعبه فكر نمي كرد. اما بالاخره يكروز پيرزن به بستر بيماري افتاد و پزشكان از او قطع اميد كردند.



در حالي كه با يكديگر امور باقي را رفع رجوع مي كردند پيرمرد جعبه كفش را از بالاي كمد آورد و نزد همسرش برد. پيرزن تصديق كرد كه وقت آن رسيده كه همه چيز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگويد. واز او خواست تا در جعه را باز كند. وقتي پيرمرد در جعبه را باز كرد دو عروسك بافتني و دسته اي پول بالغ بر 95 هزاردلار پيدا كرد. پيرمرد در اين باره ازهمسرش سوال كرد.



پيرزن گفت:”هنگامي كه ما قول و قرار ازدواج گذاشتيم مادر بزرگم به من گفت كه راز خوشبختي زندگي مشترك در اين است كه هيچ وقت مشاجره نكنيد. او به من گفت كه هر وقت از دست تو عصباني شدم بايد ساكت بمانم و يك عروسك ببافم.”



پيرمرد به شدت تحت تاثير قرار گرفت. تمام سعي خود را به كار برد تا اشك هايش سرازير نشود. فقط دو عروسك در جعبه بودند. پس همسرش فقط دو بار در طول تمام اين سا هاي زندگي و عشق از او رنجيده بود. از اين بابت در دلش شادمان شد.



سپس به همسرش رو كرد و گفت:”عزيزم، خوب، اين در مورد عروسك ها بود. ولي در مورد اين همه پول چطور؟ اينها از كجا آمده؟”



پيرزن در پاسخ گفت: ” آه عزيزم، اين پولي است كه از فروش عروسك ها بدست آورده ام.”

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:41
+4
saman
saman
در CARLO
ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺲ ﻗﻠﺐ ﺗﻨﻬﺎﺕ ﻧﻴﺴﺘﻢ
ﺷﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﻳﮑﻤﻲ ﻫﺎﺕ ﻧﻴﺴﺘﻢ
ﺷﺎﻳﺪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﻮﻩ ﮐﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻧﻴﺴﺘﻢ
ﺍﻳﻨﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻳﮕﻪ ﭘﻴﺮﻭ ﺣﺮﻓﺎﺕ ﻧﻴﺴﺘﻢ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 15:05
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

فتح‌الله‌زاده: هر وقت من رفتم جباری به استقلال برگردد/ اگر به پدر او توهین شد چرا در استقلال ماند؟!





ادامه در دیدگاه






 

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 23:33
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

فردای روزی که به من گفتی دوستت دارم دیگر نبودم به دنبال کور سویی از امید رفته بودم امیدی که تو در دل من کاشتی آبیاریش می کنم قول می دهم روزی درختی تنومند شود با شاخ و برگی بسیار هر رهگذری گذشت بگوید خدایش بیامرزد کسی که این درخت را کاشت نهال احساست جوانه زد در تنهایی غریبانه گریبان خاموشم خشکیده بودم بارور شدم این احساس از آن منست برای این احساسم فخر می فروشم به تو به تو که تنها کور سویی از امیدم بودی برای این احساس تنهاییم خاک شد خاکی که به پای نهال امیدی که تو به من دادی ریختم قطرات اشکم آبیاریش کرد اکنون دیگر تنها نیستم درخت آشنایی تو نزدیک است

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 01:24
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ای که خود سایه بالای سرم میباشی
مایه برکت چشمان ترم میباشی

کمکم کن که دوباره به تو محتاج شدم
باز در معرکه چشم تو تاراج شدم

چند وقت است مرا عاشق خود ساخته ای
آتش عشق به این غمکده انداخته ای
چند سالست که از چشم تو محروم شدم

باز قربانی این سنت مرسوم شدم

من به چشمان اهوراییت ایمان دارم

با که گویم که ترا دوست تر از جان دارم
همه دار و ندارم همه چیزم  هستی
و بقول دل غمدیده عزیزم هستی

شیوه چشم تو آموخت که عاشق باشم

پای چشمان نجیب تو شقایق باشم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 23:50
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ