مُـــدَت هـــآستـــ
اِحساســـ میــکُنـمـــ
کَــر و لآلـــــــــــ شَـــده اَمـــ
اینــ روزهــآ صِداي اِحساساتَمــو
فَقَـــط صَفحهــ ي کیبـــوردَم میشنـــَوهـــ ...!!!...
يكي بود يكي نبود زير اين گنبد گردون و كبود يه قصه مثل تموم قصه هاي نا تموم دنيا بود
قصه اي كه اولش شروع ميشد با يك نگاه
يه طرف نگاه پاك و ديگري پر از گناه
يه دلي بود كه كسي اونو نبرد
به كسي دل نمي بست و از كسي گول نمي خورد