☺SAEED☻
وقتی شیری طعمه اش را با آمدن لاشخورها رها میکند، نشان ترس نیست...
بلکه باورش این است که طعمه اش دیگر ارزش خوردن ندارد.
ebrahim
وقتی شیری طعمه اش را با آمدن لاشخورها رها میکند،
نشان ترس نیست...
بلکه باورش این است که طعمه اش دیگر ارزش خوردن ندارد.
امید
گفتم آخر عشق را معنا کنیم
بلکه جای خویش را پیدا کنیم
آمدم دیدم که جای لاف نیست
عشق غیر از عین وشین وقاف نیست
آمدم گفتم به آوای جلی
عین یعنی عدل مولایم علی
شین یعنی شور الله الصمد
قاف یعنی قل هوالله احد
ali
ز این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟
ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی.
hamidreza
حالا فهمیدم چرا ترکم کرد و رفت
من میخواستم مالک دلش باشم
امـــا او
فقط یک مستـاجر میخواست