یافتن پست: #مامان

hamid
hamid
قربون مامان جون خودم بشم، برام خاستگار اومده بود شیرینی، نون خامه ای اورده بودن تاخاستم یدونه بخورم جلوجمع گفت:نخوراسهالت بدترمیشها!
من :' (((( خاستگارم :-[ مامانش=-O ریس صنف قنادا :- (
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 16:12
+11
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه :
این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 21:22
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی امروز گفت مامان بزرگم داره از آمریکا میاد!!!
به خدا من همیشه فکر میکردم مامان بزرگا فقط از مکه میان :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 20:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با خانواده نشستیم داریم تام و جری نگاه می كنیم!
كربه هه ساعت كوك میكنه میخوابه بعد موشه نمیزاره بخوابه تا صبح میشه و ساعت زنگ می زنه.
مامانم میكه: خالی بندی رو ببین ! اخه گریه برا چی ساعت كوك میكنه؟! سركار میخوای بری؟
مامان بزرگم میكه: نه خیر ! بعضی از حیوونام دین و ایمون حالیشونه!
برا نماز صبح كوك كرد!

مامان بزرگم
من o_O
مامانم
تام :|
جری :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 20:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امشب همینجور که نشسته بودم روبروی مامانم . از بیکاری داشتم این طول و عرض دماغمو با انگشت شست و اشاره اندازه میگرفتم و در حال برآورد اندازه دماغم بودم ... مامانمم هر از چند گاهی نگام میکرد ... یهو بعد از اندازه گیری گفتم : مامان نگا عرض دماغم اینقدیه ! ... بعد گف میدونی تو باید با کولیس اندازه های دماغتو بگیری ! بعدم خندید :)))))))))))))))))))
یادم اومد کولیس وسیله ای هس که باهاش قطر لوله و استوانه ها رو اندازه میگیرن
و باز من موندم چی جوابشو بدم و نهایتا خیت شدم :l
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 17:07
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو خونمون از ترس مامانم طوری فرهنگ سازی شده که همه با
لیوان میرن دم یخچال ولی پارچو سر می کشن و خیلی آروم میان لیوان میزارن سر جاش و
میرن … !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بچه که بودم وقتی برگه امتحانیمو میدادن در دو حالت کتک میخوردم:

وقتی بیست نمیگرفتم :که چرا بیست نگرفتم.. وقتی بیست میگرفتم که

میگفت تو که میتونی بیست بگیری چرا اون بار بیست نگرفتی.. یعنی در

هر دو صورت جرات نمیکردم برگمو به مامانم نشون بدم :|




دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 16:09
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



یکی از بچه های فامیل که 7 سالشه اومده به مامانش میگه از بازیهای

مسخره تبلت خسته شدم یه چیز پیشرفته تر میخوام!

من همسن این بودم با بچه محلا تف بازی میکردم کلی هم خر کیف

میشدم :|




دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 16:05
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ما بچه که بودیم مامانمون یه دمپایی داشت

که اگه تو دعوا پرت میکرد طرفت

و جاخالی نمیدادی مرگ مغزی میشدی!!

حالا ماماناى امروزى میخوان تنبیه کنن میگن:

آیپد جدید که اومد دیگه برات نمیخریم

بچه بیتربیت :|


دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 15:58
+1
nanaz
nanaz
من و مخاطب خاصم ناراحت بودیم با هم حرف نمی زدیم فقط پست می ذاشتیم و لایک می کردیم. یهو تو اون موقعیت به بچه ای که قراره مامانش باشم حسودیم شد که چه مامان بابای باحالی داره!
من :/
مخاطب خاص: l
دراکولای آیندهB-)
مخاطب خاص در حال خوندن این پست۰_
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 18:14
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ