یافتن پست: #مامان

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تلويزيون داره تبليغات موسسه کودکان نابغه رو نشون ميده، مرده تو تبليغ ميگه استـــعداد کودک شما در چيست؟ مامان من خيلي جدي ميگه در خــــر بازي ! :|
جاي هيچ حرفي واسم نمونده :|


 
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:42
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مامانم داشت کوفته قلقلي درست ميکرد (ظرفي که قلقليا رو مي گداشت داخلش کوچيک بود) ديدم داره با خودش حرف ميزنه گفتم چي ميگي با خودت؟
گفت دارم به قلقليا ميگم مسجدي بشينين همه تون جا شين


:))))))
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:36
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابابزرگم باغ داره  امروز واسمون گوجه اورده بود، برگشته به مامانم ميگه:
گوسفندام ديگه گوجه نميخورن اوردم واسه شما:|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره همسایمون 14 سالشه بابا و مامانش رفتن شمال ، امشب پارتی گرفته منم دعوت کرده
اونوقت من شبایی که خونه تنهام همه لامپا رو روشن میزارم ، صدا تلویزیونم زیاد میکنم ، با خودم بلند بلند حرف میزنم میخندم که ینی چند نفر تو خونن ، دزد نیاد :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:27
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دست دوستم يه گوشي ايفون ديدم حسوديم شد اومدم خونه به مامانم ميگم من يه اپل ميخوام!!ي لبخند مرموز زد! شب که بابام اومد دستش يه پلاستيک سيبه ميگه تو فک کردي من وبابات انگليسي بلد نيستيم!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 21:14
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
احمد  , mester_a66مامانم اومد یه دفه تق زد پس کلم
میگم چرا میزنی؟؟؟

میگه :لواشکارو از دست توی جونور قایم کردم از صب دارم میگردم خودم

پیداشون نمیکنم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 18:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامان :برو ببین گلها خشک نشدن؟
من :نه بابا دیشب بهشون اب دادم
مامان :به گلها هرروز باید اب داد
من :نه اتفاقا میپوسن
مامان :نمیپوسن برو بهشون اب بده
من :حالا بعدا
مامان :میشه بری ۲دقیقه گمشی؟ منو بابات میخوایم خصوصی حرف بزنیم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 18:10
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فامیلامون اسم بچشو گذاشته سپنتا هر موقع مامانش صداش میزنه میگم 15 تا :)):D
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 17:19
+2
xroyal54
xroyal54
ﯾــﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯﻡ ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑــﺎﺑــﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﯽ؟!

ﻣﻨــﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘـﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧــﯽ!!!

ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭﻡ ﯾﻪ ﻟﺒــﺨﻨﺪ ﺗﻠﺦ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ خجالت ميكشيد ﺟﻠــﻮ ﻫﻤﻪ :(


ﺍﻟــﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﻢ ﭘــﺪﺭ ﻫــﻢ ﻧﻪ ﺗﻨﻬــﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣــﺎﺩﺭ.. ﺑﻠــﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ

ﺍﻭﻥ ﺯﺣﻤــﺖ ﻣﯿﮑــﺸﻪ.. ﻭ خسته ميشد ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻧﺪﮔــﯽ
ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...




ﺑﻪ ﺳــــﻼﻣﺘــﯽ ﻫﻤــﻪ ﺑــﺎﺑــﺎﻫــﺎﯼ ﺯﺣﻤـﺖ ﮐﺶ و مهربون ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 00:00
+10
xroyal54
xroyal54
ینی با اون شدتی که مامانم موقع ماشین روندن من آیت الکرسی میخونه!
عبدالباسط تو ختم باباش اونجوری قرآن نخونده
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 23:32
+10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ