saman
نه دیگر بغض در این گلو مانده ...
نه اشکی بر دل ...
نه غباری بر لب ...
بال هم نباشد ، می پرم تا آنجایی که ماه مرا می خواند ...
نمی دانم شاد یا غمگین ...
نه بادی می وزد اینجا ... نه باران می شناسم دیگر ...
برگ ها هم خشکشان زده از این سکوت طولانی ...
احساسم بی احساس شده است انگار ...
نبض ندارند رگهایم ...
نکند مرگ اینجا باشد امشب ؟!؟!
Mohammad Mahdi
من از خودم هم بریـــــــــــــــــــــــــــده ام تو مرا از رفتنــــــــــــــــــــــــت میترسانی؟!! من اگر از رفتنــــــت میـــــــترسیـــدم هرگز نمیگفتم "دوســـتت دارم"
♥ نگار ♥
بودنت را دوســت دارم....
وقتی مــــرا ...دربر میگیری ....
و به آغوشــت ســــــفت... مرا می فشـــاری...
وادارم مــــــــــی کنی که...
به هیچ کس فکر نـــــکنم ....
جز تـــــو....!
***