♥ نگار ♥
زان شراب کهنه میخواهم که بد مستی کنم
مست مستم کن که همچون مردگان خوابم برد
زنده می مانم ولیکن پشت بر هستی کنم
ساقی امشب گر ببندی دکه ات بر روی ما
نیم شب آیم به خم خانه و کج دستی کنم
من چو بیمارم شراب ناب تو بر من دواست
یک قدح مینوشم و چالاکی و چستی کنم
با ترازو کاسه ی صبر من و جام میم
کن یکی گر بیش خواهم من ز تو. پستی کنم
در کافه تنهایی
ساقی امشب را به من می ده که سرمستی کنمزان شراب کهنه میخواهم که بد مستی کنم
مست مستم کن که همچون مردگان خوابم برد
زنده می مانم ولیکن پشت بر هستی کنم
ساقی امشب گر ببندی دکه ات بر روی ما
نیم شب آیم به خم خانه و کج دستی کنم
من چو بیمارم شراب ناب تو بر من دواست
یک قدح مینوشم و چالاکی و چستی کنم
با ترازو کاسه ی صبر من و جام میم
کن یکی گر بیش خواهم من ز تو. پستی کنم