یافتن پست: #نخ

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دیشب دختر خالم خیلی گریه مدکرد نمیذاشت بخوابم به مادربزرگم یه قصه براش بگو تا اروم شه گفت مثله قصه ی شاه پریون گفتم پـَـ نـَـ پـَـ قصه هفت دراکولا در شبو تعریف کن که دیگه اصلا نخوابه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:51
سیمین
سیمین
قلب من مانند قهوه خانه هاي سر راه يادآور غربت است هيچ مسافري را براي هميشه در خود جاي نخواهد داد... هيچ مسافري.....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 11:10
ebrahim
ebrahim
مامانم : پسرمون شام نخورد .. خاک به سرم .. حتمأ معتاد شده ..!
بابام : نه بابا حتماً بیرون یه چیزی با اون دخترا کوفت کرده ...
و هیچکس ندانست من هیچوقت كوكو سبزي دوست نداشتم :| !!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 01:17
+3
mina_z
mina_z
معلم: الفباي فارسي رو بگو ببينم. شاگرد: الف � ب � پ � ت � ث � چهار � پنج � شش � هفت... معلم: الفباي انگليسي رو بگو ببينم. شاگرد: ا � بي � سي � چهل � پنجاه � شصت � هفتاد... معلم: الفباي يوناني رو بگو ببينم. شاگرد: آلفا � بتا � ستا � چهارتا � پنج‌تا ... معلم: نخواستم بابا يه شعر بگو. شاگرد: نابرده رنج گنج � پنج � شش � هفت...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 00:13
+7
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
دل واپسی من از نیامدنت نیست..... می ترسم در پس این دل دل زدن ها بیایی و دگر نخواهمت......!
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 02:24
+2
محمد حسین هذبی
محمد حسین هذبی
از تمام عزیزانی که مطالب منو خواندن سپاس گذارم اگر اونهایی هم که نخواندن ممنونم از کسانی که از من ناراحت شدن پوزش و از کسانی که با منه بنده خدا دوست شدن سپاس گذارم و تمامی شمارو به خدای یکتا میسپارم. در پناه حق شب خوش. ایرانی باشید ایرانی بمانید و ایرانی بمیرید(کورش کبیر)
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 01:10
+4
محمد حسین هذبی
محمد حسین هذبی
اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافی یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه میفهمن!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 00:59
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
مامان بزرگم نذر کرده بود دانشگاه قبول بشم 30 جزء قرآن رو بخونه من دانشگاه قبول شدم 2 جزء بیشتر نخوند بهش میگم عزیز فقط 2 جزء خوندی که؟!! اونم میگه : اون رشته ای که تو قبول شدی 2 جزئشم زیادیه!!!
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 00:34
+5
hamid tsh
hamid tsh
یه روز [!] رو میفرستن دنبال نخود سیاه، میره پیدا میکنه
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 00:23
+5
ebrahim
ebrahim
به خانومم میگم صبح تو شرکت وقتی نصف چایی رو خوردم متوجه شدم توش عنکبوت افتاده. خانمم : بقیشو که نخوردی؟ من : پـَـــ نــه پـَـــ بقیشو خوردم گفتم شاید منم اسپایدر من شم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 00:23
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ