♥ نگار ♥
بـچـه هـا بـخـونـیـد تـا تـهـشـو...
زیـبـاسـت...
اسـتـاد ادبـیـات بـا نـگـاهـی مـطـمـئـن بـه دانـشـجـویـانـش گـفـت: عـشـق چـیـسـت؟
کـلـاس در هـمـهـمـه ای فـرو رفـت و هـرکـس از گـوشـه ای چـیـزی مـی گـفـت
سـپـس از آنـهـا خـواسـت نـظـرات خـود را بـر روی کـاغـذ بـنـویـسـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد
دخـتـر جـوانـی بـر روی آخـریـن صـنـدلـی کـلـاس بـی آنـکـه چـیـزی بـنـویـسـد اسـتـاد خـود را مـی نـگـریـسـت اسـتـاد پـوزخـنـدی زد و بـا طـعـنـه گـفـت:
حـضـور در کـلـاس بـرای نـمـره آوردن از ایـن درس کـافـی نـیـسـت.اگـر تـنـبـلـی را کـنـار بـگـذاریـد و کـمـی تـلـاش کـنـیـد مـجـبـور نـمـی شـویـد بـرای چـنـدمـیـن بـار ایـن درس را بـگـیـریـد!!!
تـعـدادی از دانـشـجـویـان نـگـاه اسـتـاد را دنـبـال کـردنـد تـا مـخـاطـب ایـن جـملـات را بـیـابـنـد و بـرخـی خـنـده ای کـردنـد
دخـتـر شـرمـنـده و خـجـالـت زده نـگـاهـش را از اسـتاد بـرگـرفـت و مـشـغـول نـوشـتـن شـد و بـعـد از مـدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از کلاس بیرون رفت پـس از آنـکـه هـمـه ی کـاغـذ ها جـمـع شـد اسـتاد بـا صـدایی بـلـنـد شـروع بـه خـوانـدن آنـها کـرد و هـر جـمـلـه ای کـه از نظـرش جـای بـحث داشـت را روی تـابـلـو بـا خطـی درشـت می نـوشـت نـاگـهـان نـگـاهـش بـر روی بـرگـه ای ثـابـت مـانـد.حـالـت چـهـره اش دگـرگـون شـد و چـنـد لـحـظـه ای سکوت کرد و بعد با قدم هایی آرام و سنگین به کـنـار تـابـلـو رفـت و خـطـی بـر هـمـه ی جـمـلـه هـا کـشـیـد و نـوشـت "عـشـق وسـیـع تـر از قـضـاوت مـاسـت"
و بـعـد خیـره شـد بـه صـنـدلـی خـالـی آخـر کـلاس هـیـچ کـدام از دانـشـجـویـان مـتـوجـه عـلـت ایـن رفـتـار نـشـدنـد
امـا بـر روی کـاغـذی کـه دسـت اسـتـاد بـود ایـن چـنـین نـوشـتـه شـده بـود
"عـشـق بـرگـه ی امـتحـان سـفـیـدی اسـت کـه هـر تـرم خـطـی از غـرور بـر رویـش کـشـیـدی و نـخـوانـدی اش!
عـشـق امـروز ،روی صـنـدلـی آخـر کـلـاسـت مـرد!"
زیـبـاسـت...
اسـتـاد ادبـیـات بـا نـگـاهـی مـطـمـئـن بـه دانـشـجـویـانـش گـفـت: عـشـق چـیـسـت؟
کـلـاس در هـمـهـمـه ای فـرو رفـت و هـرکـس از گـوشـه ای چـیـزی مـی گـفـت
سـپـس از آنـهـا خـواسـت نـظـرات خـود را بـر روی کـاغـذ بـنـویـسـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد
دخـتـر جـوانـی بـر روی آخـریـن صـنـدلـی کـلـاس بـی آنـکـه چـیـزی بـنـویـسـد اسـتـاد خـود را مـی نـگـریـسـت اسـتـاد پـوزخـنـدی زد و بـا طـعـنـه گـفـت:
حـضـور در کـلـاس بـرای نـمـره آوردن از ایـن درس کـافـی نـیـسـت.اگـر تـنـبـلـی را کـنـار بـگـذاریـد و کـمـی تـلـاش کـنـیـد مـجـبـور نـمـی شـویـد بـرای چـنـدمـیـن بـار ایـن درس را بـگـیـریـد!!!
تـعـدادی از دانـشـجـویـان نـگـاه اسـتـاد را دنـبـال کـردنـد تـا مـخـاطـب ایـن جـملـات را بـیـابـنـد و بـرخـی خـنـده ای کـردنـد
دخـتـر شـرمـنـده و خـجـالـت زده نـگـاهـش را از اسـتاد بـرگـرفـت و مـشـغـول نـوشـتـن شـد و بـعـد از مـدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از کلاس بیرون رفت پـس از آنـکـه هـمـه ی کـاغـذ ها جـمـع شـد اسـتاد بـا صـدایی بـلـنـد شـروع بـه خـوانـدن آنـها کـرد و هـر جـمـلـه ای کـه از نظـرش جـای بـحث داشـت را روی تـابـلـو بـا خطـی درشـت می نـوشـت نـاگـهـان نـگـاهـش بـر روی بـرگـه ای ثـابـت مـانـد.حـالـت چـهـره اش دگـرگـون شـد و چـنـد لـحـظـه ای سکوت کرد و بعد با قدم هایی آرام و سنگین به کـنـار تـابـلـو رفـت و خـطـی بـر هـمـه ی جـمـلـه هـا کـشـیـد و نـوشـت "عـشـق وسـیـع تـر از قـضـاوت مـاسـت"
و بـعـد خیـره شـد بـه صـنـدلـی خـالـی آخـر کـلاس هـیـچ کـدام از دانـشـجـویـان مـتـوجـه عـلـت ایـن رفـتـار نـشـدنـد
امـا بـر روی کـاغـذی کـه دسـت اسـتـاد بـود ایـن چـنـین نـوشـتـه شـده بـود
"عـشـق بـرگـه ی امـتحـان سـفـیـدی اسـت کـه هـر تـرم خـطـی از غـرور بـر رویـش کـشـیـدی و نـخـوانـدی اش!
عـشـق امـروز ،روی صـنـدلـی آخـر کـلـاسـت مـرد!"