یافتن پست: #نمی

فاطی
فاطی
آخرین عکس را
جایی پنهان کرده ام
و هر روز سعی میکنم
 فراموش کنم کجا گذاشته ام
نمی خواهم
 به دو عاشق که لبخند می زنند
آسیبی برسد
نمی خواهم بسوزانمشان
می خواهم
جایی نامعلوم برای همیشه
در آغوش هم لبخند بزنیم
دیدگاه  •   •   •  1394/11/2 - 13:21
+2
مدیر کل سایت
مدیر کل سایت
2 دیدگاه  •   •   •  1394/11/2 - 11:05
+1
ناظر ارسالی هاnaaman
ناظر ارسالی هاnaaman
سلام شب زیبا تون خوش
6 دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 22:42
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم::
یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرزن دادم
در حقم دعا کرد و گفت:
جوان دعا میکنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی!!
سوال کردم حاج خانم نوبتی دیگه چیه ؟؟
گفت فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانت رو نداشتی
بین بچه هات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست. من نگهش نمی دارم، نوبت توست.

امیدوارم هیچ کدوم ما هیچ وقت نوبتی نشیم!!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:57
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فک کنم دیگه کم کم وقتشه با قیافه خودم کنار بیام!!!!!!






والا

اینه و دوربین که خجالت نمیکشن دست از لجبازی بر دارن!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:50
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم وقتی کلاس پنجم بودم بچه ارومی هم بودما اما نمیدونم چرا بهم نمره انظبات (انزبات انظباط انذبات ) 17 دادم واس منم که افت کلاس داشتم میخواستم با عرق نعنا خودکشی کنم ی شیشه عرق نعنا خوردم
.
.
.
.
.
.
.
همدردی پذیرفته میشود
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:49
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف می کنم من تا یازده سالگیم فکر می کردم لندن یه کشوره=/
تازه فکر می کردم برج ایفل هم توی لندنه=/
یادمه یه بارم یه نفر میخواست قانعم کنه که لندن یه شهره و پایتخت انگلستانه من بهش میگفتم دروغ نگو پایتخت انگلستان که منچستر یونایتده!!!!
ینی جغرافیام در حد صفر بوده هاااااااا....من نمی دونم چه جوری تونستم دوره ی ابتدایی رو تموم کنم و نیوفتم=!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:45
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم انقد دوس دارم به خودم بزنگم
بعد بگم الووو
بعد خودم بگم قربون الو گفتنت برم
بعدم خجالت بکشم قطع کنم گوشیو:$
.
.
.
چن دفعم امتحان کردم ولی همش اشغاله<img src=(" title=":((" />(
نگرانم نمیدونم دارم با کی میحرفم
نکنه دارم خیانت میکنم<img src=(" title=":((" />(
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم اون وقتا که چهار پنج سالم بود مادربزرگ خدا بیامرزم سرطان داشت همیشه خونشون بودیم(من و دخترخالم که یکسال بزرگتره)بعد این دخی خاله ما میگفت بریم مسابقه دو بدیم منم نمیدونستم دو یعنی دویدن هی میگفتم اول مسابقه یک بدیم!دختر خالمم میگفت باشه اول مسابقه دو بدیم
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:34
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﺎﺭﻭ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﺶ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ :
ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ .
ﺯﻧﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﮐﺎﺭﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯾﻢ . ﯾﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻤﯽ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ ؟

ﯾﺎﺭﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺎﺑﺎ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﺳﻮﭘﺮ ﻣﻦ ﺳﻮﭘﺮ ﻣﻦ ! ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﭼﯿﻪ ؟؟ !!
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻪ ﻏﯿﺮ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ

خدا رحمتش کنه
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:20

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ