یافتن پست: #نگاه

mahdi
mahdi
لره می ره بخوابه پشه میاد نیشش می زنه می افته دنبالش گوشه اتاق گیرش میاره تا می خواد بزنه پشه تو چشاش نگاه می کنه می گه بابا آره اون واقعا پسرمه چون خون من تو رگاشه {-7-}{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 01:37
+2
mina_z
mina_z
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟ پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم! {-33-}{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 00:19
+3
-1
mahdi
mahdi
اهنگ متالیکا گذاشتم ولی صداش خیلی کم بود یهو دیدم هی اینور و اونور و نگاه میکنه که یه دفعه گفت صدا از اسپیکر میاد؟؟؟؟؟؟؟گفتم پ نه پ اون پوستر متالیکای رو دیوار یهو شروع کرد به خوندن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 00:09
sasan pool
sasan pool
به این میگن رانندگی ناب ایرانی.
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 12:24
+1
behnam
behnam
اینترنت که ملی بشه میرم یه پیکان جوانان آبی نفتی مدل سال 53 میگیرم. ( از این قالپاق طلایی ها ) هر مسافری رو که سوار کردم ، بهش میگم که ما یه زمانی میرفتیم گوگل ، سرچ میکردیم. و سعی میکنم به قیافه هاج و واجش نگاه نکنم. بهش میگفتم که گوگل یه دهاتی بود اونور ابرقو. یه رودخونه داشت که میگفتن کفش طلائه. ما جویندگان طلا بودیم. میرفتیم گوگلرود ، کفشو سرچ میکردیم. یه آه میکشیدم میگفتم اما نامردا یه سد زدن... اونور گوگلاباد. بین گوگلاباد اولیا و سفلا دعوا شد. با بیل افتادن به جون همدیگه.آب رو روی سفلا بستن. چند وقت بعد طاعون افتاد توی اولیامحله. همشون مردن. سفلایی ها همشون تلف شدن از تشنگی. ما آخرین کسانی بودیم که توی گوگل سرچ میکردم. + آقا من همین بغل پیاده میشم. - موفق باشی پسرم. میشه 3هزار و پونصد تومن.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 16:18
+1
mina
mina
براي آن عاشق بي دلي مينويسم كه هرمت اشكهايم را ندانست ، براي آن مينويسم كه معني انتظار را ندانست ، چه روزها و شبهايي كه با يادش سپري كردم ، براي آن مينويسم كه روزي دلش مهربان بود ، مينويسم تا بداند كه دل شكستن هنر نيست ، نه ديگر نگاهم را برايش هديه ميكنم و نه ديگر دم از فاصله ها ميزنم ، و نه با شعرهايم دلتنگي را فرياد ميزنم .مينويسم تا شايد نامهرباني هايش را باور كند
دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 02:20
+1
-1
عسل ایرانی
عسل ایرانی
تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست چون اون فقط وسوست میکنه که اونیو که داری از دست بدی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 01:14
+2
-1
mina_z
mina_z
دو تا دیوونه از تیمارستان فرار می کنن ، ریل راه آهن رو میگیرن و راه می افتن طرف شهر ! اولی میپرسه : کی میرسیم به شهر ؟ دومیه یه نقطه رو اون دورا نشون میده و میگه: هر وقت این دو تا خط به هم برسن ! میرن و میرن تا اولیه خسته می شه و میگه : پس چرا نمیرسیم ؟ دومیه برمیگرده عقب رو نگاه میکنه و میگه : فکر کنم ردش کردیم ! .
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 00:56
+9
hamid tsh
hamid tsh
be ghazanfar migan rafti safar e haj chetor bood??? Goft kheyli sang sar o sooratam khord ama... belakhare boosidamesh{-18-}!!!!!!!
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 00:12
+1
ebrahim
ebrahim
آقا! میشه به خاتمتون نگاه کنم جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ... جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/12 - 23:40

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ