یافتن پست: #نگاه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم اشفته
یک لحظه نگاهیست
که هیچ
عطر وبویی
بجز از مهر
دران
داخل نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 19:07
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ترجمه بخشی از اولین منشور حقوق بشر جهان (کورش بزرگ)

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.
ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد.
نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
برده داری را بر انداختم، به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم.
من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی آنان را نیازارند.





دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 19:02
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




زیر پای نگاهــم نــگرانی سبز شدبــس که ♚


در انــتظارت چشــم به راه ماندم♚


بازگشــتت به دنیای من رویای محال شــبهای من است♚


رویــایی کهــ میدانم مـمکن نمــیشود♚


"هیچ وقتـــــ


دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 16:30
+1
nanaz
nanaz
به چشم هات نگاه می کنم و میخندم آری میخندم ولی ای کاش دست هات روی لب هام بذاری و بگویی می دانم که درونت از غم شعله ور است :- (
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 15:52
+4
sara
sara
در CARLO
آغوشــی باش و من را به اَندازه تمام اشتباهاتم بغل کن...

بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ...


فقط نگاه باشــد و نفس ...

زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ...

همین حالا هم دیر است!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 12:01
+4
be to che???!!
be to che???!!
خخخخخخخخخخخخخخخ{-1-}{-33-}{-20-}
انواع مردها 

مردها مثل مخلوط كن هستند در هر خانه يكي از آنها هست ولي نميدانيد به چه درد ميخورد!

مردها مثل آگهي بازرگاني هستند حتي يك كلمه از چيزهائي را كه ميگويند نمي توان باور كرد.

مردها مثل كامپيوتر هستند. كاربري شان سخت است و هرگز حافظه اي قوي ندارند.

مردها مثل سيمان هستند. وقتي جائي پهنشان ميكني بايد با كلنگ آنها را از جا بكني.

مردها مثل طالع بيني مجلات هستند. هميشه به شما ميگويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي گويند.

مردها مثل پاپ كورن (ذرت بو داده) هستند. بامزه هستند ولي جاي غذا را نمي گيرند.

مردها مثل باران بهاري هستند. هيچوقت نميدانيد كي مي آيد، چقدر ادامه دارد و كي قطع ميشود.

مردها مثل نوزاد هستند، در اولين نگاه شيرين و بامزه هستند اما خيلي زود از تميز كردن و مراقبت از آنها خسته مي شويد.

 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 08:50
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن
دردی که در صـدایم می پیچـد ُ
اشکی که در نگاهـم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد
سـرما خورده ام . . . !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 22:19
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
نگاهم داغدار شده است …
تو را به وسعت یک تماشای سیر “کم” دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 21:24
+2
nanaz
nanaz

“ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺗــــــــــﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗـــــــــﻮ ﭼﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪﯼ”

دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:55
+8
nanaz
nanaz


“زيباترين نامه به خدا”



واقعا خواندنيه
اگه نخوني از ذستت رفته
حالا خود داي

شـــــكــــرت خـــــــــــــدا جـــــونـــــــم
امروز صبح كه از خواب بيدار شدي،

نگاهت مي كردم،

اميدوار بودم كه با من حرف بزني،

حتي براي چند كلمه،

نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي ات افتاد،

از من تشكر كني؛

اما متوجه شدم كه خيلي مشغولي،

مشغول انتخاب لباسي كه ميخواستي بپوشي،

وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي،

فكر مي كردم چند دقيقه اي وقت داري كه بايستي و به من بگويي:"سلام"،

اما تو خيلي مشغول بودي.


يك بار مجبور شدي منتظر شوي و براي مدت يك ربع ساعت، كاري

 نداشتي جز آنكه روي يك صندلي بنشيني.

بعد ديدمت كه از جا پريدي،

اما تو به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن كردي تا از

آخرين شايعات با خبر شوي.

تمام روز با صبوري منتظرت بودم،

با آن همه كارهاي مختلف گمان مي كنم كه اصلاً وقت نداشتي

با من حرف بزني.

متوجه شدم قبل از نهار هي دورو برت را نگاه مي كني؛

شايد چون خجالت مي كشيدي،

سرت را به سوي من خم نكردي!!!

تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد كه هنوز خيلي كارها براي انجام دادن داري.


بعد از انجام دادن چند كار،

تلويزيون را روشن كردي،

نميدانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟

در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي را

جلوي آن مي گذراني.

در حالي كه درباره هيچ چيز فكر نمي كني و فقط ازبرنامه هايش
 لذت مي بري.

باز هم صبورانه انتظار ترا كشيدم و تو در حالي كه تلويزيون را نگاه مي كردي،

شام خوردي و باز هم با من صحبتي نكردي!!!

موقع خواب،

فكر مي كنم خيلي خسته بودي،

بعد از آن كه به اعضاي خانواده ات شب بخير گفتي،

نمي دانم كه چرا به من شب به خير نگفتي؛

اما اشكالي ندارد،

آخر مگر صبح به من سلام كردي؟!

هنگامي كه به خواب رفتي،

صورتت را كه خستهء تكرارِ يكنواختي هاي روزمره بود

را عاشقانه لمس كردم.

چقدر مشتاقم كه به تو بگويم:

چطور مي تواني زندگي زيباتر و مفيدتر را تجربه كني...

احتمالاً متوجه نشدي كه من هميشه در كنارت و براي كمك به تو آماده ام.

من صبورم،

بيش از آنچه تو فكرش را مي كني.

حتي دلم مي خواهد به تو ياد دهم كه چطور با ديگران صبور باشي.

من آنقدر دوستت دارم كه هر روز منتظرت هستم،

منتظر يك سر تكان دادن،

يك دعا،

يك فكر،

يا گوشه اي از قلبت كه بسوي من آيد.

خيلي سخت است كه مكالمه اي يكطرفه داشته باشي.

خوب،

من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،

به اميد آنكه شايد فردا كمي هم به من وقت بدهي!

آيا وقت داري كه اين نامه را براي ديگر عزيزانم بفرستي؟

اگر نه،

عيبي ندارد،

من مي فهمم و سعي مي كنم راه ديگري بيابم.

من هرگز دست نخواهم كشيد...

روز خوبي داشته باشي.


 

آخرین ویرایش توسط nanaz در [1392/07/4 - 13:33]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:32
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ