یافتن پست: #نگاه

korosh
korosh

سلام سلام سلام





 





خوبيد ؟ خوشيد ؟ سلامتيد ؟






امروز ميخوام براتون دوكلمه ي دختر و پسر رو تجزيه و تحليل كنم.



 



حاضريد پس اول كلمه ي مقدس پسر و براتون تجزيه و تحليل ميكنم بعدم دختر و!!!



 



 



پسر:



 



 



پ=پاك=بزرگترين گناهشون اينه كه به كسي كه دوستش دارن



 



 بگن دوستت دارم.



 



س=سنگين=تو خيابون اين ور و اون ور نگاه نميكنن.



 



ر=راستگو=نميتونن دروغ بگن به جز دروغ مصلحتي.



 



 



دختر:



 



 



د=دو رو=هيچ كدوم از حرفاشون رو نميشه باوركرد.



 



خ=خنگ=از زندگي هيچي بلد نيستن.



 



ت=تنبل=تا لنگ ظهر خوابن.



 



ر=روي زشت=اكثر دخترا عقده ي خوشكل بودن دارن واسه



 



همين هروقت خواستن از خونه بزنن بيرون بايد آرايش كنن.



 



با حال بود نه .بگين اي ول آنتي گيرل بريد حالشو ببريد.



 




2 دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:28
+3
korosh
korosh

 

اصغر عزيزم،

اكنون كه اين نامه را براي تو مي نويسم نيمه هاي شب است و من همچنان گرمي دستان تو را در دستانم احساس مي كنم زيرا حُرم دستان توئه كه منو داغون كرده… ناز چشماي تو هم خونه مو ويرون كرده…اصغرم، وقتي شنيدم كه به خاطر دست دادن با من عليه تو هجمه شده است خيلي تعجب كردم زيرا تو در اين زمينه سابقه زيادي داري و هر كسي اين كارها را عليه تو مي كند حتما با من مشكل شخصي دارد وگرنه چرا قبلا به هر زني دست ميدادي به تو گير نميدادند؟ من از همينجا به تمام منتقدين فارسي زبان دنيا از جمله ايران، افغانستان، تاجيكستان و به خصوص مردم اكراين اعلام مي كنم زرشششششك! بنده خيلي وقت است كه به همه سينما گران دنيا محرم شده ام. اصغر عزيز، جانِ آبجي ناراحت نشو ولي تو اينقدر دست مرا محكم جيق دادي كه تا نيم ساعت دستم ولنگ و ولنگ مي كرد و وقتي برادپيت متوجه شد دستم درد مي كند ناراحت شد و گفت بي غيرتي هم حدي دارد، آدم توي پارتي هم دست ناموس مردم را اينطوري فشار
نميدهد!

اصغري،

من زياد به حرفهاي او محل نميگذارم ولي هرچي هم كه باشد او مرد من است و از اينكه خيلي آدم غيرتي است خوشم ميآيد زيرا او اصلا دوست ندارد دست يك مرد غريبه ايراني را در دستان زنش ببيند. براي همين ديگر به من اجازه نميدهد فيلم هاي شما را نگاه كنم و در جشنواره هايي كه شما هستيد حضور يابم زيرا قبلا هم يك همايشي توي فرانسه بود يا كن بود يا اطراف سولقان خودتان بود دقيقا نميدانم كدام گوري بود اين آقاي مخملباف خيلي به من نگاه هاي زننده اي داشت و فكر كنم منظور بد داشت كه يكهو ديدم برادپيت كه هنوز نيم ليتر نفت تَهَش مانده بود غيرتي شد و شَتَرَق يكي خواباند زير گوشش.. ولي من به او توضيح دادم كه تو مثل مخملباف نيستي كه به همه زنهاي اطرافش منظور بد دارد و اين سري خيلي گند وحشتناكي هم بالا آورد. حالا شما بيا و مردانگي كن و از اين به بعد هر وقت مرا ديدي يواشكي چشمك بزن من هم براي تو بشكن ميزنم و دوتايي كيف ميكنيم!

اصغرجان،


ديگر مزاحم وقت عزيزت نميشوم فقط از طرف من به اين سينما گرهاي خودتان بگو يك خورده رعايت كنند چون اخيراً خيلي فيلمهاي شما مبتذل شده و ما در خانه وقتي بچه ها بيدار هستند اصلا نميتوانيم فيلمهاي سينماي ايران را نگاه كنيم چون خيلي بدآموزي دارد و هركي به هركي شده است.. البته من براي بازيگران شما احترام خاصي قايل هستم و شما خيلي هنرمندان با بركتي داريد مثلا يادم ميآيد مدتي كه توي سومالي بوديم خيلي از مردم وقتي بازيگر زن شما كه آمده بود آنجا را تماشا مي كردند گرسنگي از يادشان مي رفت و اين خيلي براي مردم قحطي زده آنجا با بركت بود.

اصغرم،

اين نامه را وقتي در هواپيما بودم براي تو نوشتم و الان آن را به همراه يك شعر به تو تقديم ميكنم اميدوارم كه خوشت بيايد.

الا اصغر كه چشم شور داري

از اين فيلم ساختنت منظور داري

بكن اون چشماي نازت رو درويش

اگر كه فكراي ناجور داري

دوستدار تو آنجليا جولي
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:04
+1
korosh
korosh

نجره اي در بيمارستان



در بيمارستاني، دو بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد.

آنها ساعتها با هم صحبت مي‏كردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف مي‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي‏نشست و تمام چيزهائي كه بيرون از پنجره مي‏ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي‏كرد.





پنجره، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا مي‏كردند و كودكان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده مي‏شد. همان‏طور كه مرد كنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‏كرد، هم اتاقيش جشمانش را مي‏بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‏كرد و روحي تازه مي‏گرفت.

روزها و هفته‏ها سپري شد. تا اينكه روزي مرد كناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر كه بسيار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار اين كار را با رضايت انجام داد.

مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد.
 بالاخره مي‏توانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در كمال تعجب، با يك ديوار بلند مواجه شد!

مرد متعجب به پرستار گفت كه هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف مي‏كرده است.
پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد كاملا نابينا بود.


دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:02
+1
korosh
korosh

جواني با چاقو وارد مسجد شد و گفت :

بين شما كسي هست كه مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه كردند و سكوت در مسجد حكمفرما شد ، بالاخره پيرمردي با ريش سفيد از جا برخواست و گفت :

آري من مسلمانم.

جوان به پيرمرد نگاهي كرد و گفت با من بيا ،


پيرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمي از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پيرمرد گفت كه ميخواهد تمام آنها را قرباني كند و بين فقرا پخش كند و به كمك احتياج دارد .


پيرمرد و جوان مشغول قرباني كردن گوسفندان شدند و پس از مدتي پيرمرد خسته شد و به جوان گفت كه به مسجد بازگردد و شخص ديگري را براي كمك با خود بياورد.

جوان با چاقوي خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسيد :

آيا مسلمان ديگري در بين شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد كه گمان كردند جوان پيرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پيش نماز مسجد دوختند .


پيش نماز رو به جمعيت كرد و گفت :

چرا نگاه ميكنيد ، به عيسي مسيح قسم كه با چند ركعت نماز خواندن كسي مسلمان نميشود ...

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:54
+2
korosh
korosh

عروسي رفتن دخترها:

 


دو، سه هفته قبل از عروسي، دغدغه ي خاطرش اينه كه : من چي بپوشم؟!
توي اين مدت هر روز يا دو روز يه بار " پرو" لباس داره...
اون دامن رو با اين تاپ ست مي كنه، يا اون شلوار رو با اون شال!!
ممكنه به نتايجي برسه يا نرسه! آخر سر هم مي ره لباس مي خره!!
بعد از اينكه لباس مورد نظر رو انتخاب كرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرايش صورتش و تعيين مي كنه...اگر هم توي اين مدت قبل از مهموني، چيزي از لوازم آرايش مثل لاك و سايه و...كه رنگهاشو نداره رو تهيه مي كنه...
حتي مدل مويي كه اون روز مي خواد داشته باشه رو تعيين مي كنه...مثلا ممكنه " شينيون" كنه يا مدل دار سشوار بكشه...!
البته سعي مي كنه با رژيم غذايي سفت و سخت تناسب
اندامشم حفظ بكنه...
يه رژيمي هم براي پوست صورت و بدنش مي گيره..! مثل پرهيز از خوردن غذاهاي گرم!
ماسك هاي زيادي هم مي زاره، از شير و تخم مرغ و هويج و خيار و توت فرنگي و گوجه فرنگي(اينا دستور غذا نيستا!!)گرفته تا ليمو ترش
خوب، روز موعود فرا مي رسه!
ساعت 8 صبح از خواب بيدار مي شه( انگار كه يه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، مي پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 مي ياد بيرون...( البته ممكنه يه بار هم تو حموم ماسك بزاره...كه تا ساعت 11 در حمام تشريف داره!)
بعد از ناهار...!
لباس مي پوشه مي ره آرايشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرايشگاه گرفته براي ساعت 1:30 بعد از ظهر...
توي آرايشگاه كلي نظر خواهي مي كنه از اينو اون كه چه مدل مويي براش بهترتره، هر چي هم ژورنال آرايشگر بنده خدا داره رو مي گرده آخر سر هم خود
آرايشگر به داد طرف مي رسه و يه مدل بهش پيشنهاد مي كنه و اونم قبول مي كنه!!
ساعت 3 مي رسه خونه... بعد شروع مي كنه به آرايش كردن...!
بعد از پوشيدن لباس كه خيلي محتاطانه صورت مي گيره( كه مدل موهاش خراب نشه) يه عكس يادگاري از چهره ي زيباش مي گيره كه بعدا به نامزد آينده اش نشون بده!!
ساعت 8 عروسي شروع مي شه...يه جوري راه مي افته كه نيم ساعت زودتر اونجا باشه!


عروسي رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگي يا دو، سه ساعت قبل هيچ فرقي نمي كنه!!
روز عروسي، ساعت 12 ظهر از خواب بيدار مي شه... خيلي خونسرد و ريلكس! صبحانه خورده و تمام برنامه هاي تلويزيون رو مي بينه!
ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغيير جو خونه كه همه دارن حاضر مي شن يادش مي افته كه بعله...عروسي دعوتيم..!
بعد از خبر دار شدن انگار كه برق گرفته باشنش...! مي پره تو حموم...
توي حموم از هولش، صورتشم با تيغ مي بره...!!( بستگي به عمق بريدن داره، ممكنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسي!)
ريش هاش زده نزده( نصف بيشترو تو صورتش جا مي زاره!!)از حموم مي ياد بيرون...
ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصميم نگرفته چه تيپي بزنه، رسمي باشه يا اسپرت...!
تازه يادش مي افته كه پيرهنشو كه الان خيلي به اون شلوارش مي ياد اتو نكرده! شلوارشم كه نگاه مي كنه مي بينه چند روز پيش درزش پاره شده بوده و يادش رفته بوده كه بگه بدوزن..!!
كلي فحش و بد و بيراه به همه مي ده كه چرا بهش اهميت نمي دن و پيرهنشو تو كمد لباساش بوده رو پيدا نكردن و اتو نكردن و شلوارشو چرا از علم غيبشون استفاده نكرد كه بدونن كه نياز به دوختن داره...!
خلاصه...بالاخره يه لباس مناسب با كلي هول هول كردن پيدا مي كنند و مي پوشه(البته اگر نياز بود كه حتما به كمد لباس پدر و بردار هم دستبرد مي زنه!!)ساعت 8 شب عروسي شروع مي شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسي مي رسه..! البته اگر از عجله ي زيادش، توي راه تصادف نكرده باشه دير تر از اين به عروسي نمي رسه!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:44
+3
korosh
korosh


وقتی زبانمون زبان عشق باشه کلمات خیلی ساده میشن!


نگاه کن؛ من Y رو دوست دارم


من O رو دوست دارم


من U رو دوست دارم!


حالا اینارو بزار کنار هم….
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:26
+3
korosh
korosh

چشامو وقتی تو بهشون نگاه میکنی دوست دارم،


اسممو وقتی دوست دارم که تو صداش میکنی،


قلبمو وقتی دوست دارم که تو دوسش داشته باشی،


زندگیم رو وقتی دوست دارم که تو توش هستی…..

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:24
+3
korosh
korosh

شلوارا كوتاهه، مانتوها چسبونه!





دوهزارتا ليلي واسه هر مجنونه!









من چه‌قد خوشبختم همه‌چي آرومه!





مانتوها چسبونن، همه‌چي معلومه!









بگو اين آرايش تا ابد پابرجاس!





حالا كه خط‌چشم تو نگاهت پيداس!









من چه‌قد خوشبختم زندگي آسونه!





زندگي شيرينه همه‌چي ارزونه!









همه‌چي آرومه غصه‌ها خوابيدن!





پول خوبي مي‌دن واسه‌ي زاييدن!









ما چه‌قد خوشبختيم همه‌چي آرومه!





چه‌كسي بيكاره؟ چه كسي محرومه؟









غول بدبختي رو غول خوشبختي خورد!





هرچي كه مشكل بود همه رو لولو برد!









قاضيا بيكارن زندونا تعطيله!





پايه‌ي ميز كسي نيست كلي ميله!









شيشه‌ي نوشابه جز واسه خوردن نيست!





كار وانت غير از پرتقال بردن نيست!









تو خيابون غير از ليلي و مجنون نيست!





روي هيچ ديواري قطره‌هاي خون نيست!









نيست اصلا سانسور سايتها فيل تر نيست!





توي ميزگردا پشت هم زرزر نيست!









اونقَدَر خوشبختم اونقَدَر خوشحالم!





كه به بعضي‌جاها و...لين مي‌مالم!









زده زير دلمون خوشي ِ افراطي...!





من نخوردم چيزي يا نكردم قاطي!









اين ترانه‌ي قشنگ(همه‌چي آرومه)!





اثري از من نيست، اثر باتومه.




دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:18
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
با #خدا می #مهمانی ؛وقتي با خدا ميرقصم ازينكه پسرها نگاهم كنند حسودي نميكند ، خوب می رقصد و حواسش به خستگی و تشنگی ام هست، او يه پا لرد است شايدم كنت باشد..................................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 23:42
+3
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii
* به سلامتي کسي که وقتي بردم گفت :
اون رفيــــــــــــــــــــــــق منه .......
وقتي باختم گفت : من رفيـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

*به سلامتي درياچه اورميه...
نه بخاطر اينكه مظلومه فقط به خاطر اينكه هيچ وقتي اجازه نداد كسي توش غرق بشه...

*به سلامتي‌ اون بچه‌اي که شيمي‌ درماني کرده همه ی موهاش ريخته،
به باباش ميگه بابا من الان شدم مثل رونالدو يا روبرتو کارلوس؟
باباش ميگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تيپ تري ....

*به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!

*به سلامتي اونايي که به پدر و مادرشون احترام ميذارن و ميدونن تو خونه اي که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نميشوند .

*به سلامتي همه باباهايي که رمز تموم کارتهاي بانکيشون شماره شناسنامشونه...

*به سلامتي مادر که بخاطر ما هيكلش به هم خورد.

*به سلامتي کسي که ديد تو تاکسي بغليش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!

* به سلامتي بيل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر مي‌شه.

* به سلامتي سيم خاردار!
که پشت و رو نداره

* به سلامتي اوني که بي [!]، ولي ناکس نيست

* به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه

* به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
در حالی که يه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرويس کرده

*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی

* به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...*
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...

* به سلامتی مداد پاک کن
که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

*به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...

*به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن

* گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........
به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 21:09
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ