ali rad
کسی نیست
با خیال خود
قدم زده ام تا این جا........
ali rad
چشمانم را می بندم و در رویا...آزادی را در آغوش می کشم..چشمانم را می بندند و در بیداری به جرم رویاهایم...سنگسارم میکنند...
ronak
هی لعنتی
صدایت را از گوش من پس بگیر ...
من به گریه هایم نان قرض میدهم که التماس تو را نکنند ....
تا تو از پیش آبرویم نروی ........
این روز ها که میخواهی بی اجازه از چشمان من بیفتی ....
به تمام آنها که در بیرون ِ من در رفت و آمدند بگو :
حقیقت و حقارت از یک حرف مشترک شروع میشوند
اما من با کسی جز بی کسی هایم حرف مشترک ندارم .......
من دسته گلی هستم که خدا به آب داده (نه پدر)
تا تعادل این کره خاکی
زیر پای دلقکی هایش بر هم نخورد ..............
بگذار همان کودکی هایم را قرقره کنم ....
و دست دست کنم .... تنها پاستیل به جا مانده از کودکی هایم را
که تا دهان میبرمش..... گریه ام میگیرد
مبادا آخرین خاطره ی دختر ِ کودکیهایم را خورده باشم.........................
.
.
.
خطاب به تمام آنها که در بیرون ِ من در رفت و آمدند :
لطفا مرا هر کجا که دیدید آدم حساب نکنید ....
اما بگذارید
بی کسی ام دوباره مرا به نام کوچکم صدا بزند ....
Alireza
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن کوروش کبیر
علـــــــــــــــــی
پیش آ پــــیش
هفتـــــ سیــن ِ امســال را چیــده ام :
1. سالــی که بــی تـــو گذشتــــ
2. سنگدلی هایتــــ
3. سردرگمـــی هایم
4. سقلمــه هایی که به مغزم زدم تا نبـــودنتــــ را بپذیرد
5. سوسوی ِ چراغ ِ شبهــــای ِ بی تو
6. سالـــی که قرار است بی تـــو بگذرانم
7....
سه نقطه یعنی...
اَه...
جای سگـــرمه هایتـــــ خالی مانده . . .
sahar
زبان چ ناتوان است ک نمی تواند دوستت دارم را ب تو آنگونه ک باید بگوید...
تو از چشمهایم بخوان...
برقشان را ببین...
این همان عشق توست...
هر روز بزرگ تر می شود... هر روز بیشتر فرو می رود در رگ هایم... نه... الان ب تک تک سلول های مغز استخوانم هم نفوذ کرده...
reza
در صفحه ی شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شد و من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم شاه دلم دوستت دارم .
sahar
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنت نهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار آمدنت ...
reza
نمی دانم!
سیگار می کشم یا حسرت نبودنت را!
ریه هایم را پر از دود می کنم یا پر از آهِ رفتنت
نمی دانم تو را دود می کنم یا خاطراتت را!
اصلا چه فرقی می کند ؟!
............ تو رفته ای و من
سیگار و حسرت و آه را با هم می کشم ...!
reza
چشم هایم را به بیمارستان می برم.
نمی دانم چه مرگشان شده!
هر شب در خواب
جایشان را خیس می کنند...!
بی انصاف خیالم را چرا بردی؟حواسم را کجا بردی؟دل درد اشنایم را چرا بردی؟
1391/01/1 - 01:59تک و تنها میان غربت این زمینی ها چرا لحظه های زخم هایم را بردی؟
........................
خدا رو شکر که تو خیالت هنوز باهاته...من بی دل و خاطره و خاطر چ کنم؟