که هروقت لازم شان داری
برعکس از آب درمی آینــــــــــــد
مثلا همین حــــــــــــــــــــالا
که من تو را می خواهم
و طبق معمول
خواستن نتوانستن استـــــــــــــــــــ...
گاهی خسته می شود ..
خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی ..
خسته از انتظار بر روی تخت .....
خسته از تهوع های بی وقت ..
خسته از نگاه دیگران ..
خسته از جمله تکراری "خدا شفا بده " ..
خسته از اینکه صدای بازی بچه ها همیشه آنسوی پنجره است ..
گاهی با خود می گوید : کِی تمام می شود ..
بدون آنکه معنیِ "تمام" برایش معلوم باشد ..
......
خدایا ..
هنوز به تو امیدوار است ..
و هنوز از این امید خسته نشده ..
به فکرش باش ..
بی گناه ترین است ...
هوا ابری و من با چشمای تر
دوباره بدون تو میرم سفر
شبیه یه تصویر بی حس و حال
دوباره بدون تو میرم شمال
با من حسرت پرسه تو اسکله
کنار تو با کمترین فاصله
با من عادت غرق دریا شدن
به عشق تو باز تو دلت جا شدن
کدوم ساحلِ دِنج پهلوی تو
بشینم پی رَدی از بوی تو
صدفها، صدف اوج غم با منِ
دل تنگمو، صخره پس میزنه
چه وقتی، کجا قایق لحظه ها
منو میبره تا رسیدن به ماه
شمال و غــروب و معـمـای تـو
کـدوم روزِ خـوبـه تماشـای تـو…
امان از غم جاده و بغض من
میبارم برای سبک تر شدن