یافتن پست: #همه

saman
saman
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست


آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب


در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد


بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست


بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است


مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مساله و دوری عشق


و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:58
+3
saman
saman

دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد


در چاله عجب نیست اگر کور افتاد


 از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟


بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟


 از اصل خودش دور شد و بالا رفت


این بود که فواره‌ی مغرور افتاد


 بسیار به غیر او دلم شد نزدیک


تا از غم عشق او کمی دور افتاد


 بسیار به صخره‌ها سرش را دریا


کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟


 من با غم او از خود او دوست‌ترم


او با غم من از خود من دور افتاد!


 با اینهمه راضی‌ست نشابوری که


از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد


(مژگان عباسلو)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:57
+3
saman
saman

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن


سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن


اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،


تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن



به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من


بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن
 


شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را


به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن




شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...


اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن




لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم


تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن



(ع. بدیع)

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/16 - 17:56]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:55
+3
saman
saman

پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو


 هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو


 از خستگی روز همین خواب پر از راز


 کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو


 دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم


 من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو


 پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم


 ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو


 آزادگی و شیفتگی مرز ندارد


 حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


 یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟


 دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو


 وقتی همه جا از غزل من سخنی هست


 یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو


 پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟


 تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟




(م.بهمنی)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
واقعا شانس آوردیم همه بیماریها رو خارجی ها کشف میکنن و اسم خودشونو میذارن روش وگرنه مثلا بجای پارکینسون باید میگفتیم مرض کامبیز یا درد حاج مرتضی وبرادران به غیر مجتبی!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:17
+4
آهنگري بود كه پس از گذراندن دوران جواني پراز شر و شور تصميم گرفت روحش را وقف خدا كند. سال ها با علاقه كاركرد ، به ديگران نيكي كرد، اما با تمام پرهيزگاري اي كه داشت ، در زندگي اش چيزي درست به نظر نمي آمد، حتي مشكلاتش مدام بيشتر مي شد.

روزي يكي از دوستانش به ديدنش آمده بود. دوستش پس از اطلاع از وضعيت دشوار او گفت: واقعا عجيب است ! درست بعد از اينكه تصميم گرفتي مرد خدا شوي زندگي ات بدتر شده نمي خواهم ايمانت را ضعيف كنم اما چرا وضع زندگيت اينطور شده، چرا؟؟
آهنگر خواست پاسخي ندهد، اما صدايي درون دلش گفت : بگو! بي هيچ خجالتي حرفت را بزن! شجاع باش!!
آهنگر گفت :
در اين كارگاه آهنگري برايم فولاد خام مي اورند تا از آن شمشير بسازم. مي داني چطور اين كار را ميكنم؟؟ فولاد را به اندازه ي جهنم حرارت ميدهم تا سرخ شود ، بعد با بي رحمي سنگين ترين پتك را برمي دارم وپشت سرهم به آن ضربه مي زنم تا اينكه فولاد شكلي را كه مي خواهم بگيرد. بعد، آن را درون آب سرد فرو مي برم ، به طوري كه تمام كارگاه را بخار فرا مي گيرد . فولاد به خاطر اين تغيير ناگهاني دما رنج مي كشد وناله مي كند. يك بار كافي نيست بايد اين كار را انقدر تكرار كنم تا به شمشير مورد نظرم دست يابم.
آهنگر لحظه اي سكوت كرد.....سپس گفت:
گاهي فولاد نميتواند تاب اين همه رنج و فشار را بياورد . حرارت ، ضربات پتك و آب سرد باعث ترك خوردن شمشير مي شود آنگاه مي فهمم كه اين، شمشير مورد نيازم نيست . لذا آن را كنار مي گذارم .
آهنگر:
مي دانم كه خدا دارد مرا در آتش رنج فرو مي برد. ضربات پتكي را كه بر زندگي من وارد كرده پذيرفته ام .گاهي به شدت احساس گرما مي كنم . انگار فولادي باشم كه از آب ديده شدن رنج مي برم . تنها خواسته ي من اين است: خداي من ازكارت دست نكش تا شكلي را كه ميخواهي به خود بگيرم ..... باهرروشي كه مي پسندي ادامه هر مدت كه لازم است ادامه بده...... اما هرگز مرا به ميان فولادهاي بي فايده پرتاب نكن!!
ودر آخر ياد بيتي شعر افتاد:
هركه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند


 

آخرین ویرایش توسط hamid-avp در [1392/05/16 - 17:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:57
+6

“ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺳﺎﻝ 1375 ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ :ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻫﻪ ﺷﺼﺘﯽ ﻫﺎ ﭼﯽﺩﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﻫﻪ 60 ﺩﻫﻪ 60 ﻣﮕﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺩﻫﻪ 60 ﮐﯽ ﺑﻮﺩﻥ؟ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ......ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺭ 18ﺳﺎﻟﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻪﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺕ ﭼﺴﺐ ﺭﻭ ﺩﻣﺎﻏﺘﻪ ﺁﺧﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﯼﺩﻫﻪ 60 ﮐﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯿﮕﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻻﺭﻥ ﻭﻟﯽﺩﺧﺘﺮﺍﺵ .. . ﺩﺧﺘﺮﺍﺵ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ 14 ﺳﺎﻟﮕﯽﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭ 7 ﻗﻠﻢ ﺍﺭﺍﯾﺶ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻫﻤﻪﻓﮑﺮﻭ ﺫﮐﺮﺷﻮﻥ ﻋﻤﻞ ﺩﻣﺎﻏﺸﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦﻧﺒﻮﺩ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺎﻗﺖﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻧﻪ 10 ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺗﺎ ﻭﻗﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻦ ﺑﻪﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦﺗﻮﻟﺪﺷﻮﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻐﯿﺮ ﻭ ﭼﺮﺧﺸﯽ ﻧﺒﻮﺩ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﻣﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻼﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺸﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﻭﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺩﻫﻪ 60 ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﮓ ﻭ ﮐﻮﺗﺎﻩﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺷﯿﻄﻮﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ 7 ﻗﻠﻢ ﺍﺭﺍﯾﺶﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻮ ﺭﻧﮓ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﻣﺎﻍ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥﺁﺗﻟﯿﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻋﮑﺴﺎﯼ ﺟﻮﺭﻭﺍﺟﻮﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩﻥ ...... بله ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺩﻫﻪ 60 ﻓﺘﻮﺷﺎﭖ ﻧﺒﻮﺩﻥﻻﯾﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﯼﺩﻫﻪ60... قبلا از همه دوستان دهه 70 عذرخواهي ميكنم ... مخاطب اين دختره 75 بوده به خودتون نگيرين :-)”

2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:50
+8


تو كه مي داني  باراني ام ،همراه  نمي شوي چرا ؟

تو كه مي داني دليل بودنم تويي ، رفيق نمي شوي چرا ؟

تو كه مي داني هق هق شبانه ام سكوت جاي خاليت ، نهان چرا ؟ پيدا نمي شوي چرا؟

تو كه مي داني دلم برايت مي رود به سرزمين ِ آرزوهاي محال  به خود ِ شعر، غزل نمي شوي چرا؟

تو كه مي داني تنم به انزواي شب دچار ، تو كه از حال دلم آگاهي، عسلي من نمي شوي چرا ؟

اوج من  تويي كه آن دورها ايستاده در باد گيسو انت پريشان ، نرگس چشمانت در ياد !

تو كه مي آيي خانه ام پر مي شود از رايحهء دل انگيز اميد ،  استشمام  خواستنت به رويا مي بردم

تو كه مي آيي  عاشقانه هايم بادبادك مي شوند در آسمان ِ آبي خيالت

تو كه مي آيي  دوباره همه ي تنم ، همه ي فكرم ، همه ي وجودم نياز مي شود ، نياز آبي چشمانت!

 روياي آبي من  مي شود كه بيايي ؟
مي شود ؟!


 



آخرین ویرایش توسط hamid-avp در [1393/01/25 - 00:07]
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:49
+5
saman
saman



من و تو یکی دهاتیم
که به همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هردم
در منظر خویش
تازه تر می سازد
نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه واداردمان
که به دنبال بنگریم
من و تو یکی شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه تنیم
و پرستویی که در سرپناه ما آشیان کرده است
با آمد شدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز می کند


[احمد شاملو]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
من آذر ماهی
یاد گرفته ام
وقتی بغض می کنم ,
وقتی اشک می ریزم ,
منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم !!!
.
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم ,
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم !
.
من یاد گرفته ام
که اگر زمین می خورم ,
خودم برخیــــــــــزم !
.
من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت !
.
من یاد گرفته ام
که همه رهگذرنــــــــد ,
همـــــــــــه !!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:53
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ