یافتن پست: #همیشه

محمد
محمد
نمی آیی...!
ومن همیشه گمان میکنم دلیل تمام دلشوره های غروب این شهر تو هستی...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 16:51
+2
محمد
محمد

بسم الله الرحمن رحیم
سلام
همیشه دوس داشتم تو محبوبترینا نام خدا از همه بالاتر باشه من نوشتمش, گذاشتنه سر جاش با همکاری همه...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 16:08
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




دلم تنگه!!

دلم تنگ شده برا روزایی که:

شبا اس میدادی: "مال خودمی"
...
روزی بیس بار اس میدادی: "دوستت دارم"

وقتی قهر میکردم، قبل از اینکه بخوابی اس میدادی:

"آشتی نکردیماااااا
ولی باید مث همیشه بغلم بخوابی"

دلم تنگ شده.....

واسه تو......

واسه حرفات....

واسه همه ی اون روزا...


8 دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 16:06
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

های تویی که داری این پستو میخـــونی
.
.
.
.
.
.

آره
با خودِتَم ...
سلام

از خُدا میخوام

به همه آرزوهای خوب و قشنگِت بِرســــی.
یه لبخـــند بزن فقط همین!

این فقط یک آرزوی شادی و موفقیـَته
واسه همه ی دوسـتای خوبم... !

(یلداتون پیشاپیــش مبارک)

3 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 21:43
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه بچه ها لیوات بشکنن: ای دست و پا چلفتی!
اگه مامان بشکنه: قضا بلا بود!
اگه بابا بشکنه: این لیوان اینجا چکار می کرد!
3 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:31
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شبیه شعر، شبیه غزل، ظریف شدی

برای قافیه‌ی من، شبی ردیف شدی!



شبیه خواب دمِ صبح، مثل ابری دور


شبیه سبزه‌ی باران‌زده لطیف شدی!



حریف عشق تو من نیستم، تویی بانو


که در لباس غزل بر خودت حریف شدی!




نه مثل خواب بخارا، نه مثل خاک بهشت


نه مثل، نه، که بسی بیشتر ظریف شدی!




همیشه قابل تشخیصی ای همیشه فصیح


اگر شدید شدی یا اگر خفیف شدی!




و این اشاره به یک شعر تازه است که تو


برای خاتمه‌ی این غزل ردیف شدی!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:05
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.


مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم.


 


 در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این


 


 فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.



فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست


 


 نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه


 


نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:



- عمو… میشه کمی پول به من بدی؟



فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.



- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست… باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند.وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو … چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
- عمو … تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی اززیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.


آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:56
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi

خدایا شکرت
{-23-}
{-26-}


7 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:39
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تفاوت جواب دادن مامان و بابای من :
مامان کیف منو ندیدی؟
مامان: اینقدر دست و پا چلفتی هستی همیشه وسیله هات گم میشن...شلخته بی انظباط تنبل...یه نگاه به اتاقت بنداز شتر با بارش گم میشه توش...همیشه نامرتب و بی نظم بودی برای همین که به هیچ جا نمیرسی ..الان یه کیف گم میکنی پس فردا چطوری میخوای زن بگیری..واقعا من موندم تو چطور تو اون کثافت دونی زندگی میکنی ...همیشه بوی گند میده
یکمی به خودت بیا..یکمی به فکر اینده ات باش تا کی می خوای علاف باشی ..وسایلات رو یه جای مشخص بزار..مرتب کن این اشغال دونی رو ...تا جمع نکردی اینجا رو حق نداری نه از ناهار نه از شام حرف بزنی.....
حالت دوم:
بابا کیف منو ندیدی؟
بابام : نه.
نتیجه میگیرم همیشه از پدرتون ادرس وسایل های گمشده اتون رو بگیرید
:|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 15:15
+3
محمد
محمد
خدایاااااااا...
خواهشا" هیچ پاکی رو قسمت ناپاک نکن...
نذار کسی که همیشه پاک زندگی کرده پشیمون بشه.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 12:58
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ