سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد باد بوی نامه های کسان من
می دهد یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان ! نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ،
بی حرفی از ابهام و آینه ، از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !
برای من گریه نکن
آمده ام که با تو بگویم٬بعد از همه ی آنچه کردم بر تو عشق تو نیازمندم ولی تو حرف مرا باور نخواهی کرد آنچه خواهی دید دختریست که او را زمانی میشناخته ای ولی من مجبور بودم چیزهایی را تجربه کنم ٬مجبور بودم اینگونه باشم به همین دلیل آزادی را انتخاب کردم و تازگی را تجربه کردم ولی هیچ چیز برایم جالب نبود البته انتظاری جز این نداشتم٬برای من گریه نکن واقعیت این است که من هرگز تورا ترک نکرده ام همه جا با تو بودم و بر قول خود وفا کردم برای همین است که از تو میخواهم از من فاصله نگیری ٬برای من گریه نکن حقیقت این است که من هر گز تورا ترک نکرده م و همه جا به یاد تو بودم چیز زیاد دیگری ندارم که بگویم فقط میخواهم به چشمای من نگاه کنی و ببینی که هر لحظه میخواهد فریاد بزند
زندگي يعني دختر بي خونه اي كه دربست پا ميده !
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگمکه چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگممرا چون آینه هر کس به کیش خود پنداردو الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگمشبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندمهمان یک بار تار موی یار افتاد در چنگماگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیستکه من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگمبه خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق استفراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم “مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید” همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
شبی در کوچه ام او تار میزدچه ساده عاشقی را دار میزددو دستانش چنان در لرزه افتادکه گویی وی دلش را بار میزدبه آهنگی غریب پیغام میدادهمین آهنگ را بسیار میزدبه هم پیچیده بود او کوله باریگره را با دو دست یار میزدبه چشمش اشک و بر دل آه میداشتدلش را با خدا اینبار میزدنگه از پنجره کردم ودیدمسرش را بر سر دیوار میزدشب دیگر بدیدم ساده آمدخودش را با خودش صد بار میزد