یافتن پست: #همین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاقا الان نیم ساعت یه خاطره نوشتم

مال دوران مدرسمون یه دفه پاک شد

منم دیگه حال ندارم بنویسمش ولی خیلی خنده دار بود

شما همینجور الکی نظر بزارین فکر کنین که خوندینش

تا منم ضایع نشم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 13:51
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام

نشسته ام در انتظار روز های مبادا !


سهم من از تو همین دلتنگی ها ییست که بی دعوت می آیند و ...

خیال رفتن ندارند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 03:50
+2
be to che???!!
be to che???!!

“ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻫﺪﻓﺖ ﺍﺯ ﺧﻠﻘﺖ پسر ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟ . . . . . . . ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ . . . . ﺍﯾﻨﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻠﻘﺖ ﺑﻮﺩ ... دخترا ﺣﺮﮐﺘﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﯾﻦ ... ﻓﻘﻂ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ پر پر زدن پسرا .ﺑﺎﺷﯿﻦ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻦ”

5 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 02:38
+3
-1
saman
saman

پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو


 هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو


 از خستگی روز همین خواب پر از راز


 کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو


 دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم


 من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو


 پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم


 ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو


 آزادگی و شیفتگی مرز ندارد


 حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


 یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟


 دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو


 وقتی همه جا از غزل من سخنی هست


 یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو


 پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟


 تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟




(م.بهمنی)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هرکسی را بهر کاری ساختند...،
.
.
.
.
.
.
.
ما رو هم همینجوری جاست فور فان!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:05
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در SMS
برو توبه کن
.

.
.
.
.
.
.

همین :))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:33
+3
roya
roya
در CARLO
حتما بخون خیلی جالبه
.
.
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم

شب را اینجا بمانم؟ »
...
......

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به

او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست

بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از

راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی

گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .

چون تو یک راهب نیستی»

مرد با نا امیدی از

آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در

مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند

، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت

کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا

چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم

این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»

این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی

ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم

این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی

چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین

را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری

که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد

است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ

دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.

ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های

صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در

بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید

این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به

او بدهند..

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت

در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت

آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در

دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در

نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان

خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز

کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او

دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.....اما من نمی توانم بگویم او چه

چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .

لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده میگردم تا حقشو کف دستش بگذارم!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:04
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

دخـترا:
اولی:این مانتو چند خریدى؟
دومی:۹۰ تومن
اولی:چه خوب خریدى, من همینو ۱۲۰تومن گرفتم


پسرا:
اولی:شلوارتو چند گرفتى؟
دومی:۹۰ تومن
اولی:خاک تو سر بزت کنن من همینو ۴۰ تومن خریدم کردن تو پاچت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 10:33
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اطلاع رسانی پزشکی ( مخصوص خانمها ) : توجه کنید و به اقوام و آشنایان اطلاع دهید : همکار بنده در مادرید اسپانیا نوع جدیدی از سرطان سینه را امروز به بنده گزارش داد که حتی در ماموگرافی هم قابل رویت نیست : خانم کلودیا پی کیجیا بر اثر این نوع سرطان فوت کرده است : در ابتدا تنها علایمی مانند کمی التهاب و حالت پوست پوست و رانش پوستی دارد که با بیماریهای پوستی اشتباه گرفته میشود : توصیه شده چنانچه علایم مندرج در ذیل دیده شد از پزشک خود فورا درخواست ماموگرافی کنید : گزارش شده چنانچه به موقع این تومورهای سرطانی تشخیص داده شوند قابل پیشگری خواهد بود : اما بیمار فوق بعد از بیوپسی و شیمی درمانی پس از 9 ماه از بیمارستان مرخص شده و بعد از 1 سال تبدیل به سرطان کبد شده : متاسفانه ایشان به همین دلیل چند روز قبل فوت کرد : علایم ابتدایی این نوع از سرطان سینه : نام کامل ( سرطان پاژه سینه ) : علایم بالینی : تحریک و خشکیمداوم نوک سینه + خارش و سوزش + کمی زخم در اطراف نوک سینه / طبق گزارش علایم در یک سینه دیده شده ولی حتما باید از هر دو سینه ماموگرافی شود : بیمار فوق از ناحیه یک سینه مشکل داشت ولی بعد از ماموگرافی بعد از 9 ماه علایم سرطان در هر دو دیده شده : این تنها به جهت اطلاع رسانی است . . . با تشکر از توجه شما . پروفسور فراهانی .
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/05/16 - 01:04]
5 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 01:02
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

تو کجایی سهراب ؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟
...
زخم ها بر دل عاشق کردند...
خون بر چشم شقایق کردند
...
تو کجایی سهراب ؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،
همه جا سایه ی دیوار زدند ...
وای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است
! ....
دل خوش سیری چند

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 19:42
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ