یافتن پست: #هیچ

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حالمان خوب است
اما با دیروز فرقی نکرده ایم
حالمان با دوستانی خوب است که خود می آیند،
میگویند، میسازند، خراب میکنند و میروند
ما که هیچ نقشی نه در آمدنشان داریم نه در رفتنشان
حالمان خوب است
اما تو باور نکن...


دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 19:52
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



واسه داداشم رفتیم خواستگاری..

دخدره به داداشم گفته به نظر شما زن باید بمونه خونه یا بیرون كار كنه؟؟

داداشم : به نظر من زن "باید بمونه خونه كار كنه :|

هیچی دیگه الان صدای عرعر گریش تو گوشمه که چرا دخترشونو بهم ندادن :|




دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 19:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چی بگم والا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت... شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد … در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
آره یادمه. شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود! مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:48
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

آیا میدانید گونه ای از عنکبوت های ماده بعد از
جفت گیری
نرهای خود را میخورند!؟
آنها تنها موجوداتی هستند که فهمیده اند شوهربه
هیچ دردی نمیخورد!!!









عمه ندارم :D

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:18
+3
zohre
zohre

شخصیتی که در دوران تحصیل هیچ وقت چهره‌اش دیده نشد: الان میخواد "بازرس" از آموزش پرورش بیاد! {-33-}

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 16:46
+6
بهناز جوجو
بهناز جوجو

لحظه هایی هست که بی هیچ دلیلی حال خوشی نداری نه خودت می فهمی دردت چیست ، نه دیگری…

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 11:31
+5
محمد
محمد
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 09:55
+3
AmiR
AmiR
قطعه سوم وپایانی ترانه
رفتن

حرفات که قلبمو شکست
دستات که مال من نبود
دلت که مال من نبود
هیچ کسی به انداره تو با رفتنش داغونم نکردش
هنوز از رفنت زیاد نمیگذره که حالم اینجوری شده
حالا که رفتی برو بسلامت کورشم اگه نتونم ببیننم خوشبختی تو
تو خاطراتی ه از من داریو پاک کرد ولی من نه همشو نگه میدارم
از اون بوسه اول و دوستدارم گفتنت تا اون آخرش که بی صدا گذاشتیو رفتی
حالا من اینجا تکو تنها نشستم روبه رو ی عکست همراه با سیگاری که اسمتو روش نوشتم تا با کشیدن اون استم تو ذره ای از وجود من بشه
عشقم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 00:59
+3
sahar
sahar
آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن . . .
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ . . .
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ . . .
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ . . .
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن . . .
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ , ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 00:46
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است

 

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است

 

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار

 

دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید

 

نزدیک رز آید در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کارست و چه شاید

 

یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار

 

دهقان چو درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلو باز بردشان

 

وانگه به تبنگوی کش اندر سپردشان
ورزانکه نگنجند بدو درفشردشان

 

بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و برهم نهد انبار

 

آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان
بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان

 

رگها ببردشان ستخوانها شکندشان
پشت و سر و پهلوی به هم درشکندشان

 

از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به یکبار

 

آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد نگرانشان

 

خونشان همه بردارد و بردارد جانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان

 

سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار

 

یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در زندان

 

چون در نگرد باز به زندانی و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان

 

گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده است و سمن زار
دیدگاه  •   •   •  1392/09/6 - 19:17
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ